کد خبر 660096

رنج نامه حسین عبده تبریزی برای اقتصاد

ساعت 24 - بعضی‌ها گذر زمان را با ورق زدن تقویم می‌فهمند، بعضی‌ها با چروک‌های صورت، بعضی‌ها با قد کشیدن نوه‌ها؛اما در خانه‌ی ما، زمان هر روز در بسته‌های دارو اندازه گرفته می‌شود.
صبح که پشت میزم می‌نشینم، نخستین چیزی که به من سلام می‌کند جعبه‌های آشناست:

متفورمینی که سال‌هاست کنار صبحانه نشسته، آتورواستاتینی که مثل نگهبان شب تا صبح بیدار می‌ماند، آسپرینی که بی‌صدا در رگ‌هایم قدم می‌زند. کنارشان بطری شربت‌ها چیده شده؛ هلس‌برونکلید، برونکولت، اکتوکلوت… مهمان‌های فصلی‌اند؛ گاه می‌آیند، گاه می‌روند، اما هر بار آمدن‌شان یعنی بدنم خبر تازه‌ای برایم دارد. بلیسترهای ده‌تایی یکی‌یکی سبک می‌شوند و نوار تازه‌ای جای‌شان را پر می‌کند؛ این خالی و پر شدن آرام، مثل مد و جزر دریاست. و هر بار که یک صفحه قرص کم‌وزن‌تر می‌شود، می‌فهمم هفته‌ای، فصلی، سالی دیگر از من گذشته است؛ همان‌طور که هر بار یک «دلار ۷ تومانی»، «۱۵ تومانی»، «۴۲۰۰»، «نیما»، «غیرنیما»، «بازار آزاد»، «بازار حواله» و «بازار فردایی» کم‌وزن شد، ما فهمیدیم که یک دوره دیگر از اقتصادمان گذشت؛ با وعده‌ی درمان، با نسخه‌ی جدید، با داروی تازه‌ای که قرار بود «همین‌بار کار را تمام کند» اما فقط یک بلیستر دیگر به قفسه‌ی دردهای ما اضافه کرد. روی میز من شیشه‌ی بزرگ امگا۳ ایستاده؛ هر روز یکی از آن دانه‌های براق را می‌خورم اما شیشه انگار بی‌انتهاست. مثل وعده‌هایی که درباره‌ی «تک‌نرخی کردن ارز» داده شد؛ هر روز یکی از آن وعده‌های براق مصرف شد، اما شیشه هیچ‌وقت خالی نشد. گاهی فکر می‌کنم اگر دوتا بخورم شاید اثرش بیشتر باشد، اما می‌ترسم شیشه زود تمام شود و خیال آرام‌بخش طول عمرش را از دست بدهم؛ همان ترسی که در دولت‌ها هست: نه می‌توانند ارز ترجیحی را کامل حذف کنند، نه می‌توانند نگهش دارند؛ می‌شود یک مصرف نامطمئن از دارویی که نه درمان می‌کند، نه می‌گذارند تمام شود. زمان در خانه‌ی ما با ساعت دیواری اندازه نمی‌شود؛ با باز شدن یک بطری برونکولت، با خالی شدن آرام یک شیشه امگا۳، با جدا کردن یک متفورمین از بلیستر. و زمان در اقتصاد ایران هم با «نرخ دلار» اندازه نمی‌شود؛ با حذف یک نرخ، پیدایش نرخ تازه، با یک جهش، با یک مُسکن، با یک ممنوعیت، با یک مجوز. این‌هاست که گذر دهه‌ها را نشان می‌دهد. و تازه، خدا را شکر من سالم‌ِ خانه‌ام. همسرم ده برابر من دارو دارد؛ سبدهای کوچک و بزرگش پر است از رنگ‌ها و برچسب‌ها و امیدهای روزمره. در اقتصاد ما هم مردم، تولیدکنندگان و صادرکنندگان، ده برابر مسئولان مجبورند دارو بخورند، نسخه عوض کنند، با قرص‌های سنگین‌تری زندگی کنند. آن‌ها هستند که با هر پرش ارزی باید دوباره خود را تنظیم کنند. و هر بار که قرص‌ها را مرتب می‌کنم، با خودم تکرار می‌کنم که زندگی ــ با همه‌ی دردهایش ــ هنوز جاری است؛ اما در دل همین متن می‌شود به‌وضوح دید که «چندنرخی بودن ارز» مثل همان داروهایی است که به جای درمان، بدن را به درمان وابسته می‌کند. و ما سال‌هاست درگیر نسخه‌هایی هستیم که درد را کمی به تعویق می‌اندازند، اما بیماری را مزمن‌تر می‌کنند. با این‌همه، از لابه‌لای همین بسته‌ها و شیشه‌ها، هنوز بوی زندگی بلند می‌شود؛ بوی امید، بوی فرداهای آرام‌تر، و بوی این‌که شاید روزی یک نسخه‌ی درست، یک درمان واقعی، نه فقط درد را کم کند، بلکه بیماری چندده‌ساله‌ی بازار ارز را برای همیشه آرام کند.