رفتن به محتوا
تلویزیون سام با ۲ سال ضمانت سام سرویس
کد خبر 438266

باز نشر گفتگوی پسر طیب: پدرم به عَلَم گفت جرات داری عکس خمینی را بردار

ساعت24 -پسر مرحوم طیب حاج‌رضایی می‎گوید: علم به پدرم پیغام داد که دسته عزاداری‌تان حرکت کند، ایرادی ندارد ولی عکس‎های آخوندی که روی پرچم‌ها و علامت زده اید را بردارید. پدرم گفت این آخوند، مرجع تقلید مردم است و من نزدم، مردم آمده اند و زده اند. او مرجع تقلید است؛ می خواهید که مرا نفرین کنند؟! اگر جرات داری برو خودت یکی از عکس‌ها را بکن.

سحرگاه پانزدهم خرداد سال 1342، عوامل رژیم پهلوی، امام خمینی رحمه الله را به دلیل سخنرانی صریح و کوبنده علیه جنایات شاه و اربابان آمریکایی و اسرائیلی او، در مدرسه فیضیه بازداشت و دور از چشم مردم، به زندانی در تهران منتقل کردند. هنوز چند ساعتی از این اقدام رژیم نگذشته بود که خیابان های قم و تهران شلوغ شد.

سه روز بعد طیب حاج‌رضایی و عده ای دیگر دستگیر می شوند. دادگاه بدوی او و چهار نفر دیگر را به جرم تلاش برای براندازی حکومت محکوم به اعدام می کند اما به او پیشنهاد می دهند «اگر در دادگاه تجدیدنظر اعلام کند برای راه انداختن قیام 15 خرداد از امام پول گرفته، آزاد می شود» اما طیب زیر بار پذیرش این پیشنهاد نمی رود و نهایتا روز 11 آبان جلوی جوخه اعدام قرار می گیرد و به شهادت می رسد.

در همین رابطه بیژن حاج رضایی میهمان کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین بود. پسر طیب حاج‎رضایی با لباس سیاه وارد کافه خبر ما شد. علامت سوالی که در میانه مصاحبه به آن اشاره می کند و از پسرش می گوید که دو ماه پیش فوت کرده و اکنون در کنار پدر بزرگش در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی به خاک سپرده شده است.خاطرات زیادی از مرام و لوتی مسلکی پدر بیان کرد، می گوید مرحوم طیب، در 28 مرداد سال 32 نیز به خاطر شاه دوستی نبود که درود بر شاه گفت؛ بلکه این کار را به فرمان آیت الله کاشانی انجام داد.

او در جریان این گفتگو ادعای کسانی را که منکر ارتباط طیب با قیام 15 خرداد و امام هستند رد می کند و صحبت های شان را خنده دار توصیف می کند و می گوید: بدون اطلاع پدرم، چیزی از میدان تره بار بیرون نمی آمد و به داخل میدان هم نمی رفت. یعنی او به همه تحرکات میدان، مشرف بود. از ورامین هم آن روز بچه ها راه افتادند در پل خیرآباد دچار گرفتاری شدند. آنها هم داشتند می آمدند که به جمعیت داخل میدان بپیوندند.

گفتگو با پسر ارشد طیب حاج رضایی را در ادامه بخوانید این گفتگو بدنبال درگذشت این مرحوم بازنشر داده شده است.

***

پدرتان مرحوم طیب حاج رضایی در زندگی شخصی چه طور بودند؟ نوع رفتار و مراوداتشان با اعضای خانواده چطور بود؟

تقریبا می توانم بگویم که تا 11 سالگی با پدرم بودم، آن موقع ها رسم بر این بود که پدر هر جا که می رفت، پسر بزرگتر را همراهش می برد. من پسر بزرگتر از همسر دوم ایشان بودم. مرحوم پدرم دو همسر داشت که خدا هر دو را بیامرزد. آن خانمش هم بسیار خانم شایسته ای بودند و شاید بیشتر از مادر ما بود که کمتر نبود. تمام ایام ماه مبارک رمضان در طول تمام این سالها موقع افطار با مرحوم پدرم بودم. البته من روزه نبودم چون کودک بودم ولی با این حال می رفتم و در تکایایی که دعوت می شدیم، می نشستم. آن موقع وقتی حسینیه را می بستیم، عده ای می آمدند و بازدیدی داشتند که بعد ما باید می رفتیم و تکیه آنها را بازدید می کردیم. اگر بخواهیم یک پدر خوب را مجسم کنیم مثل اینکه بچه ها را به پارک ببرد، باید بگویم که پدرم هیچوقت ما را نبرد. از اینکه بخواهد قلم و خودکار دست ما بدهد، هیچ موقع این کار را نکرد ولی در طول همان مدت زمانی که با هم بودیم چون مادر ما وسواس عجیبی داشت که همه ما درس‌خوان شویم و به قول ایشان خودکار به دست شویم، پدرم در این زمینه تربیتی دخالتی نمی کرد.

مادرم همیشه به پدرم می گفت «آمدن تو با خودت است و رفتنت با خداست. تو از این خانه که رفتی، معلوم نیست که اصلا برمی گردی یا برنمی گردی. اجازه بده که من بچه ها را طوری تربیت کنم که اینها بتوانند در زندگی دوام بیاورند». پدرم هم بنده خدا دخالتی نمی کرد. ولی در طول این 11 سال، ما حتی یک «اخم» یا «بنشین» از پدرم ندیدیم، در عین اینکه بسیار از او حساب می بردیم. آن موقع ها پدرسالاری حاکم بود ولی با این حال به قدری مهربان، گرم و صمیمی بود که خدا می داند. خیلی از مشکلات و مسائل ما را علی رغم اینکه مستقیم به او نمی گفتیم، ولی برطرف می کرد. در مجموع من و برادرهایم ایشان را در حد پرستش دوست داشتیم.

از مرحوم طیب یک توصیفات متفاوت و بعضا متناقض بیان می شود. او به حُر معروف است و گفته می شود نقطه عطفی در زندگی اش بود که او را از شاه دوستی به خمینی دوستی رساند. واقعا چنین بوده است؟

در گذشته های قبل از انقلاب کسی را پیدا نمی کردید که شاه دوست نباشد! اگر هم نبود تظاهر می کرد که بود. قاعدتا تقیّه می‌کردند. مرحوم پدرم از 18 سالگی شروع به تکیه بستن برای امام حسین(ع) می کند و این یکی از شرایط زندگی اش می شود. یعنی هر سال به این عشق سال را طی می کرد که بتواند سال بعد حسینیه ای دایر کند، خرجی بدهد، دسته ای راه بیندازد، زیر علم و کُتَل برود، سینه ای بزند و اشکی برای امام حسین(ع) بریزد. بی نهایت نه تنها به امام حسین(ع) که به خاندان عصمت و طهارت علاقه داشت و علی رغم اینکه مسائل متناقضی هم در مورد ایشان گفته می شود اما زمانی که وصیتنامه آخر را در محل پادگان قصر نوشت، من، مادرم و همسر دیگر مرحوم پدرم و دو تا از عموهایم بودند و صراحتا اعلام کرد «نماز و روزه به خدا بدهکار نیست و هیچ نماز و روزه ای برای من نخرید». علی رغم اینکه زندگی متناقضی داشت و گاها مشروب می خورد. به هر صورت اینها دیگر مسائلی نیست که بخواهم از شما پنهان کنم. ولی با اینکه مشروب می خورد شب ها تا شکم در حوض یخ زده می رفت و خودش را آب می کشید، بعد می ایستاد و الله اکبر می گفت! گاهی مادرم به او ایراد می گرفت. البته نظامات خاصی در مورد بچه ها برقرار بود و ما را ساعت 8 شب می خواباندند ولی گاهی که بیدار می ماندیم یا اینکه بنا به مصلحتی بیدار می شدیم، می دیدم که ایشان خودش را آب می کشد و سر نماز می ایستد. مادرم پوزخندی می زد و می گفت «نه به آن چیزی که خوردی و نه به الله اکبر گفتنت!» اما پدرم نماز را که سلام می داد، به مادرم می گفت که «زن! تو با رابطه من و خدا کاری نداشته باش. کافی است که از خلوص باشد».

روزی هم که در زندان وصیتنامه نوشت و به ما داد، اول وقت همان روز حدود ساعت 5 جلوی جوخه اعدام ایستاد. تمام مراکز درس علوم دینی تهران، نجف و قم تعطیل شد. درحالی که برای هیچ آیت اللهی 48 ساعت تعطیل نمی کردند که برای ایشان این کار را انجام دادند. پیغام های متعدد می آمد که حدود 20، 30، 50 و 100 سال کمتر یا بیشتر برای ایشان نماز و روزه خریدیم و داده ایم که بگیرند و شما این کار را نکنید. حال آنکه خود ایشان گفته بود که برایش این کار را نکنیم.

28 مرداد 32 را مرحوم پدرم درست کرد و شاه را به کشور برگرداند. اصلا ملقب به تاج بخش بود. ولی 28 مرداد را هم خودش نکرد، چون که عاری از مسائل سیاسی بود. آن زمان مرحوم کاشانی مرحوم پدرم را خواست و گفت کشوری که شاه ندارد، چیزی ندارد.

روزی که پدرم در زندان وصیتنامه نوشت و به ما داد. اول وقت همان روز حدود ساعت 5 جلوی جوخه اعدام ایستاد. تمام مراکز درس علوم دینی تهران، نجف و قم تعطیل شد. درحالی که برای هیچ آیت اللهی 48 ساعت تعطیل نمی کردند که برای ایشان این کار را انجام دادند. پیغام های متعدد می آمد که حدود 20، 30، 50 و 100 سال کمتر یا بیشتر برای ایشان نماز و روزه خریدیم و داده ایم که بگیرند و شما این کار را نکنید.

این واقعه مربوط به چه زمانی بود؟

عاشورای سال 42 حدود نهم و دهم خردادماه بود. چون 6، 7 روز بعد از آن 15 خرداد را داشتیم. این عکسها را روی تمام علامتها زدیم.

پدرتان فقط به خاطر اینکه امام را دوست داشت، این کار را کرد؟

نه او اصلا امام را ندیده بود.

پس چطور عکس امام را روی جلوترین 32 تیغه، گذاشت؟

روی علامت های دیگر هم زده بودیم ما 32 تا علامت داشتیم به اضافه بیرق ها و پرچم ها که همه مملو از عکسهای امام بود. یکی از نمایندگان امام خبر آورد که امکان دارد جلوی دسته یا نشست ما گرفته شود. آقای مهدی عراقی قبل از آن پیغام دادند که اگر به مسجد حاج ابوالفتح در میدان شاه برسید می خواهند که جلوی دسته جات را بگیرند. پدرم هم گفت که جرات نمی کنند و بخاطر اینکه اثبات کنند، عکسهای حضرت آقا را هم بدهید که ما جلوی دسته جات بزنیم. اینها شعبان جعفری را آماده کرده بودند چون قبل از آن هم مسئله فیضیه پیش آمده بود و در فیضیه طلاب را زده و از بالای پشت بام به پایین انداخته بودند. فجایع زیادی در حق طلاب بیچاره ای که آن زمان به خاطر مسائل مالی یک وعده غذا می خوردند، کرده بودند. این را که به پدرم گفتند. او هم سرش برای اینکه چنین مسئله ای پیش بیاید، درد می کرد؛ درنتیجه گفت حالا که اینطور است ما عکس های امام را روی پرچم ها، علامات و کتل ها می چسبانیم که اینها بدانند ما هیچ وحشتی نداریم. ما یک دسته 100 تا 150 نفری هم داشتیم که در حاشیه دسته حرکت می کردند که اگر به جایی خوردند، باشند. آن موقع مسئله حیثیت خیلی مهم بود. البته شعبان جعفری جرات این غلطها را نمی کرد ولی اینکه بگویند یک عده آمدند و جلوی دسته طیب خان را گرفتند، اصلا دیگر دنیا تمام می شد.

گویا در جلسه دادگاه خیلی مرحوم طیب را تحت فشار قرار می دهند که اتهامی را متوجه امام کند اما او زیر بار نمی رود. چه طور پدرتان با وجودی که هیچ ارتباط کلامی تا آن زمان با امام نداشت، جلوی فشارها ایستادگی می کند و حاضر نمی شود کلامی علیه امام به زبان آورد؟

امام سید بود در قاموس مشتی های پایین شهر، سید یک احترام خاص دارد. یعنی اگر سیدی در محفلی وارد می شد همه حتی بزرگترین مشتی هم پیش پای او بلند می شدند. لذا وارد کردن اتهام دروغ کار هیچ مشتی نبود. آنها همدیگر را به قصد کشت می زدند ولی هیچ کدام بر علیه دیگری نمی رفت شکایت کند مگر یکی از آنها می مرد که در آن صورت دولت شاکی می شد.

بعد از شهادت مرحوم پدرتان تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 حدود 15 سال فاصله بود، در این 15 سال آیا انقلابیون با خانواده شما ارتباطی گرفتند؟

انقلابیون آن زمان یا زندان یا تبعید یا متواری بودند. تماسی با ما گرفته نشد مگر از چند نهاد و تشکل روحانیت مثل مدرسه فیضیه قم، کربلا، نجف و مشهد ارتباط گرفتند و گفتند 50 سال تا 160 سال برای مرحوم پدرم نماز و روزه خریدند وگرنه کس دیگری را ما ندیدیم.

بعد از انقلاب گویا خانواده مرحوم طیب به دیدار امام می روند، فضای آن دیدار را توصیف می کنید؟

بله، حضرت امام مادر من را به نام صدا می زد و می شناخت. ما سال 58 در قم به دیدار حضرت امام رفتیم. خیلی زیاد محبت کردند و در آن دیدار سراغ آن پسر بچه 10 -11 ساله که سال 42 در همان خانه تحت الحفظ او را دیدند گرفتند. سال 58 من 26 سالم شده بود. خودم را معرفی کردم، امام مرا بوسید. ایشان احوال ما را برای اولین بار بعد از سال 42 پرسید. بعد هم که به جماران آمدند سالی یک یا دو مرتبه ایشان را تا قبل از ارتحال شان می دیدیم. سید حسن آقا را هم من ارادت دارم و می بینم و می شناسم.

هنوز با سید حسن آقای خمینی ارتباط دارید؟

بله.

با رهبر انقلاب هم دیدار داشتید؟

بله، حضرت آیت الله خامنه ای هم چندین مرتبه دیدار داشتم که آخرین مرتبه اش برای 7 یا 8 ماه پیش بود. منزل ایشان رفتم و ملاقاتی داشتم. آقای حدادعادل هم آنجا بود. آقای حدادعادل هم هم محله ای ما بود و آن زمان خانه شان به فاصله یک خیابان بالا یا پایین تر از خانه ما بود. زمانی که آقای حدادعادل دیپلم گرفت من کلاس ششم را تمام کردم. پدر آقای حدادعادل نیز اطراف میدان گاراژ داشت.

در دیدار رهبر انقلاب چه صحبت هایی مطرح شد؟

وقتی محضر ایشان رفتیم صحبت هایی درباره شهادت و کار بزرگی که مرحوم پدرم کرد مطالبی را مطرح کردند. حضرت امام هم همین طور بودند. حاج احمد آقا که به خوبی در جریان بود، من با حاج احمد آقا 4 سال بیشتر اختلاف سنی نداشتم.

یعنی آقای حدادعادل را از کودکی می شناسید؟

بله، هم خود او و هم مرحوم پدر ایشان مرحوم حاج رضا را می شناسم. بسیار آدم خوبی بود. تا آنجا که یادم می آید آقای حدادعادل آن زمان یک پسر لاغر و بلند و همه اش نیز دنبال درس خواندن بود.

ارتباطی هم با آقای حدادعادل دارید؟

بله، گاها آقای حداد را در مراسم های مختلف می بینم.

به همین خاطر اسم شما را بیژن گذاشتند چون دکتر بیژن جان پدر شما را نجات داد؟

بله، اسم من را بیژن گذاشتند و از روز اول تولدم نیز به من تکلیف کردند که باید دکتر شوم. مرحوم پدرم 8 فرزند داشت. 2 دختر و 6 پسر. همیشه هم برای من سئوال بود که بین 8 فرزند پدرم به اسم علی اصغر، فاطمه، بیژن، حسین، حسن، علی، محمد و طیبه چرا نام من فرق می کند. به من گفتند که به خاطر آن ماجرا و قدردانی از دکتر بیژن نام من را این طور انتخاب کردند. من پسر بزرگ از زن دوم هستم. از زن اول، مرحوم علی اصغر و مرحوم فاطمه خواهرم همسر آقای حمید حاج رضایی (مفسر فوتبال) دو فرزند پدرم بودند. زن اول پدرم 8 سال پیش، اصغر برادرم 10 سال پیش و خواهرم 9 سال فوت کردند. مادرم نیز 2 سال پیش به رحمت خدا رفت. از دیگر فرزندان پدرم من و دو برادرم در ایران هستیم. دو برادرم آمریکا زندگی می کنند. یکی از آنها پزشک متخصص قلب و دیگری استاد دانشگاه است.

یک آقایی توصیف های بسیار احمقانه می کرد و اصلا منکر ارتباط بین مرحوم پدرم با حضرت امام و مسئله 15 خرداد شد و می گفت «وقتی طیب را گرفتند او در دادگاه ارتباطش را با قیام 15 خرداد انکار کرد» این حرف آن آقا خیلی خنده دار بود

برادرانتان قبل از انقلاب به آمریکا رفتند؟

بعد از انقلاب رفتند. من هم قبل از انقلاب برای تحصیل به ایتالیا رفتم و رشته طب می خواندم اما بعد به حقوق تغییر رشته دادم که بعد از انقلاب برگشتم و در دانشکده ادبیات فارغ التحصیل شدم تا به مملکتم خدمت کنم. من ایران و مردمش را عاشقانه دوست دارم.

شما جایی گفته بودید که پسر شهید طیب بودن هم عالمی دارد، توضیح می دهید چه عالمی دارد؟

عالم خاص خودش را دارد. اگر دنبال سوءاستفاده باشیم، باید نقش بازی کنیم. ما این کار را نکردیم. نه در 38 سال بعد از انقلاب که قبل از آن هم نکردیم. دیدیم خودمان باشیم خیلی سنگین تریم چون خیلی هزینه باید بدهیم. طرف با ماشینش به من می زند ماشینم کلی خسارت خورده، بعد می گوید «تو پسر طیّبی بگذر». چه کار کنم؟ اگر بگذرم باید 20 -30 میلیون جریمه بدهم، اگر نگذرم اسم پدرم لکه دار می شود چون می گویند حتما پسر طیب نیستی که نمی گذری.

برخی منکر ارتباط پدر شما با قیام 15 خرداد می شوند، آیا این نوع ادعاها برخوردی داشتید؟

من با پدرم مأنوس بودم. چند وقت پیش فیلمی ساخته بودند، یک آقایی توصیف های بسیار احمقانه می کرد و اصلا منکر ارتباط بین مرحوم پدرم با حضرت امام و قیام 15 خرداد شد و می گفت «وقتی طیب را گرفتند او در دادگاه ارتباطش را با قیام 15 خرداد انکار کرد» این حرف آن آقا خیلی خنده دار بود زیرا چه کسی را در آن دادگاه بردند که قضیه را گردن گرفته باشد و بگوید «بله من انجام دادم»، در واقع هر کس محاکمه شد گفت «اصلا من اهل انجام این کارها نبودم». واقعیت آن است که برای فرار از این مسئله باید آن حرف ها زده می شد ولی متأسفانه برخی یک طرفه و یک تنه به قاضی می روند.

نظرات کاربران
نظر شما

ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.

تازه‌ترین خبرها