خیلی با عجله کفش دیگری تهیه کردم و آماده شدم .
لحظه ی آخر صدایم زد ...
نگاهی به کفشهایم کردو بلافاصله کفشهایش را از پا دراورد وبه من داد و گفت : تو اینها بپوشی بهتراست تو جلوی استیج می ایستی و من پشت درام هستم ... صدای جمعیت و جیغ و فریادها و هیجان بسیاری از سالن به بک استیج می رسید ... اولین بارم بود که جلوی این همه جمعیت می ایستادم ... استرس داشتم ؛
دست بر شانه ام گذاشت و گفت :
اینها مردم عاشقی هستند و متواضعانه گفت همه این آدمها برای تو آمده اند برو و به آنها عشق بده ...
امیدوارم که هنوز هم همینگونه باشم .
همان موقع اهنگ و شعر سوپر استار را برایش ساختم چون همه چیز را میدیدم ...
شعر درستی بود برای روزهای سخت ،
و برای امروز ... همیشه با معرفت بود و با همه با محبت ... کاش همیشه به هم عشق بدهیم و پشت هم باشیم .
جسارت کردم اظهار نظر کردم بیشتر دردو دل بود ازین روزگار بی وفا که بیشتر " رهزن اهل هنر است"

آخرین خبر