رفتن به محتوا
تلویزیون سام با ۲ سال ضمانت سام سرویس
کد خبر 531296

تکمله‌ای بر سخنان اخیر محمد قوچانی

ورای جعل و جنجال

ساعت 24-به تازگی مصاحبه‌ای از محمد قوچانی منتشر شده که حرف و حدیث‌هایی را از این‌سو و آن‌سو برانگیخته و توهین‌هایی را روانه او کرده است. کسانی که منتظرند او حرفی بزند و بتازند تیترهای جعلی و غیراخلاقی از سخنان او درست کرده و در فضای مجازی که ژرف‌نگری نادر است و عده‌ای دنبال هوچیگری هستند، پخش می‌کنند و بحث‌های علمی در این فضا به ابتذال کشیده می‌شود.

خبر
یکی از خصلت‌های ما ایرانیان هم «عجول» بودن و عقب نماندن از قافله اتهامات و توهین‌هاست. من هم ابتدا این مصاحبه را نخوانده بودم و همچون بسیاری تصور کردم که آخر چرا قوچانی چنین گفت و چنان کرد. اما ابتدا به اصل مصاحبه رجوع کردم و کل آن را خط به خط خواندم. بد ندیدم این چند خط را بنویسم. البته من نه در جایگاه دفاع از محمد قوچانی هستم و نه وکیل- وصی اویم، چه او خود صاحب فکر و قلم است و از پس خود بر می‌آید. بر این باورم که برای تحلیل باید «متنی» نگریست و سوژه تحلیل را در قالب یک نظام فکری قرار داد و بر حسب شرایط زمانی که آن رویداد در آن زیسته یا رخ داده به تحلیل نشست.

1- بحثی نظری

الف) «دولت»، «آزادی» و «قانون» سه مفهومی (در میان بسیاری از مفاهیم اساسی دیگر) هستند که قدمتی به اندازه انسان دارند. آیا آزادی و قانون مقدم بر دولت هستند یا بر عکس؟ آیا با آزادی و قانون می‌توان به دولت قوی رسید یا با یک دولت قوی می‌توان به آزادی و قانون دست یافت؟ از دوران باستان تا زمان حاضر بسیاری از اندیشمندان و فلاسفه در این رابطه به وفور سخن گفته‌اند و به قول قوچانی این بحث‌ها تا ابدالدهر هم ادامه خواهند داشت. اما به گمانم قوچانی در سخنان اخیر خود «توماس هابز» را در نقطه کانونی مباحث خود قرار داده است. هابز در «لویاتان» به تفصیل در مورد «دولت» به نظریه‌پردازی برخاسته و «وضع طبیعی» و «جنگ همه علیه هم» را کانون محوری بحث خود قرار داده است. هابز معتقد است انسان‌ها گرگ انسان‌ها هستند و برای فرار از این وضعیت از بخشی از آزادی خود صرف‌نظر و آن را به «خداوند میرا» یا «قدرتی عمومی» تفویض می‌کنند که برای‌شان آزادی به ارمغان آورد. این خداوند میرا کسی نیست جز «دولت». هابز معتقد است وقتی دولت شکل گرفت، مردم حق هیچ گونه طغیانی علیه شخص حاکم نخواهند داشت، چراکه او برگزیده همان مردمان است. اعمال حاکم همان اعمال مردم است، زیرا او به نمایندگی از همین مردم به حکومت دست یافته است.1در نقطه مقابل هابز، جان لاک قرار دارد که حق طغیان علیه شخص حاکم را به دلیل ناتوانی در برآورده ساختن نیازهای مردم به رسمیت می‌شناسد.

در حقیقت، نقطه اشتراک هابز و لاک در قدسی‌زدایی از دولت و زمینی کردن آن است، اما وجه تمایز آنها این است که لاک معتقد است مردم زمانی از «آزادی» برخوردارند که «آزادی کامل داشته باشند تا کنش‌های خود را تنظیم کنند و بتوانند در آنچه مالک هستند دخل و تصرف کنند... بدون اینکه به سلامت، آزادی و زندگی یا اموال دیگران لطمه‌ای وارد آورند». با این حال، لاک معتقد است: «جایی که در آن قانون نباشد، آزادی هم نیست.» به تعبیر لاک، قانون مقدم بر آزادی است. چنانکه لاک خاطرنشان کرد، آزادی باید با مردمانی آغاز شود که از خشونت، ارعاب و دیگر اقدامات نادرست رها هستند. مردم باید بتوانند آزادانه دست به انتخاب در مورد زندگی خود بزنند و ابزارهایی هم برای انجام این کار بدون ترس از مجازات غیرمنطقی یا مجازات‌های اجتماعی شدید داشته باشند. چنین است که هانا آرنت هم معتقد است: «قانون در مقابل آزادی قرار نمی‌گیرد، اما همین قانون مبنا و اساس آزادی است. قانون است که آزادی را می‌سازد.2»

ب) رسیدن به آزادی فقط با وجود یک دولت قوی میسر نیست، بلکه آزادی و قانون در کنار یک جامعه قوی می‌تواند موجب تشکیل یک دولت قوی شود که زمینه‌ای برای سعادت جامعه فراهم می‌کند. یک رساله فلسفی باستانی چینی می‌گوید: «حاکم به مثابه قایق است و مردم آب. آب می‌تواند قایق را حرکت دهد؛ آب می‌تواند قایق را غرق هم سازد.» منگزی، شاگرد کنفوسیوس می‌گفت: «راهی برای به دست آوردن دل مردم وجود دارد: وقتی شما قلب آنها را بربایید، مردم را با خود همراه کرده و دل‌شان را به دست می‌آورید.» در دوران معاصر هم برخی اندیشمندان نسخه به‌روز شده‌تری را از دیدگاه هابز ارایه می‌دهند. «دارون عجم اوغلو» و «جیمز رابینسون» در کتاب «جاده باریک آزادی» بر این باورند که آزادی، قانون و دولت و جامعه را باید در کنار هم دید. این دو از چهار نوع لویاتان سخن می‌گویند:

1) لویاتان غایب: در اینجا نه دولت قوی وجود دارد و نه جامعه قوی. تمام آنچه هست گروه‌های متفرق و متعدد شبه‌نظامی هستند که بر تمام ارکان جامعه چیره‌اند. در اینجا ابتدایی‌ترین اصول زندگی نادیده گرفته می‌شود و شبه‌نظامیان هر زمان اراده کنند امنیت‌تان را ربوده و هست و نیست شما را نابود می‌کنند. مثال آن لاگوس در نیجریه است که اجماع گروه‌های متعدد شبه‌نظامی و قبایل است که گرداننده امور است. در این سرزمین نه دولت است و نه جامعه. فقط «قفس هنجارها»ست که حرف اول و آخر را می‌زند.

2) لویاتان مستبد: در اینجا دولت قوی است، اما نشانی از جامعه قوی وجود ندارد. در اینجا قانون فقط روی کاغذ است و به نفع دولت تفسیر می‌شود. در این لویاتان، داشتن دولت قوی لزوما به آزادی و قانون نمی‌انجامد. از مصادیق آن گرجستان در دوران ادوارد شواردنازده و چین کمونیست است. در لویاتان شواردنادزه‌ای، او شرایطی فراهم کرد تا مردم به قانون‌شکنی و رشوه عادت کنند. به عبارت دیگر، فرد برای پیشبرد کار خود چاره‌ای نداشت جز پرداخت رشوه. در این صورت، اگر دولت اراده می‌کرد می‌توانست او را تحت پیگرد و آزار قرار دهد. در این دولت، مقام‌ها آلوده می‌شوند به این معنا که به‌طور مثال، شواردنادزه پست‌های دولتی و منابع اقتصادی را در اختیار مقام‌ها قرار می‌داد و در مقابل، از آنها انتظار تبعیت داشت. در غیر این صورت، امکان بازداشت و پیگرد و ساقط کردن آنها از هستی میسر بود. در الگوی چین، وضعیت کمی فرق دارد. در اینجا دولت قوی است و با دادن اقتصاد و تحرک اجتماعی به مردم، حق آزادی و سیاست (به معنای حق مشارکت مدنی) را می‌گیرد. در لویاتان چینی، یک «نمره اجتماعی» وجود دارد به این معنا که فرد باید کارهایی انجام دهد تا باب میل حزب کمونیست باشد. در این صورت، امتیاز یا نمره اجتماعی او بالا می‌رود و به همان میزان می‌تواند از فروشگاه‌ها، سوپرمارکت‌ها و مراکز خرید به راحتی خرید کند، بلیت هواپیما با قیمت مطلوب بخرد و حتی در مدارس و دانشگاه‌های خوب هم حضور یابد. اما اگر او یا یکی از اعضای خانواده و دوستانش کاری انجام دهند که مطلوب حزب کمونیست نباشد، از هستی ساقط و عملا از اجتماع طرد می‌شوند. ما شاهد طیفی از لویاتان مستبد با درجات مختلف شدت و ضعف در کشورهای مختلف هستیم: از ترکیه تا عربستان، از آذربایجان تا اوکراین، از لهستان تا ایتالیا، از برزیل تا کوبا و الخ.

3) لویاتان کاغذی: در این لویاتان قدرت دولت به سختی فراتر از پایتخت می‌رود. به عبارت دیگر، قدرت دولت فقط در پایتخت یا مراکز نزدیک به پایتخت معنا دارد. مثال آن افغانستان و سوریه هستند. تو خود حدیث مفصل از مجمل بخوان.

4) لویاتان در غل و زنجیر: نمونه ایده‌آل این لویاتان کشورهای اروپایی و امریکای شمالی هستند که در آنها هم دولت قوی است و هم جامعه. افزون بر این «قفس هنجارها»یی وجود ندارد که مانع شکل‌گیری دولت قوی شود. دولت و جامعه برای رقابت با هم و عقب نماندن از یکدیگر باید بدوند. اگر یکی عقب بیفتد، به تعبیر آلوین استنفورد کوهن، دچار نوعی «کژکارکردی» یا «بدکارکردی» می‌شود. در نهایت رقابت دولت و جامعه است که باعث توازن این دو می‌شود. در اینجا، حاکمیت قانون هم وجود دارد و ضامن عملکرد دولت و جامعه است و از خودسری‌ها به دور است. در اینجا، «قانون» مقدس شمرده می‌شود و جمع «قانون» و «آزادی» است که باعث می‌شود دولت و جامعه در مسیر درست قرار گیرند.

ج) فرانسیس فوکویاما هم در زمره اندیشمندانی است که از سه مولفه سخن می‌گوید: دولت، حاکمیت قانون و پاسخگویی. به تعبیر فوکویاما این سه مولفه اساسی پیش برنده جامعه و موتور محرک جامعه است. دولتی که مهارش از دست خارج شده و غیرقابل کنترل شده است آزادی را برای شهروندان به ارمغان نمی‌آورد و بویی هم از قانون نبرده است.3 دولت «یلِه» و «رها» به ضد خود تبدیل می‌شود. در دولت «یلِه» و «رها» و بی‌قید به قانون، هر کس ساز خود را می‌زند؛ دولت از توان اِعمال و اجرای ابتدایی‌ترین وطایف خود ناتوان است، چراکه قدرت تجمیع یافته‌ای وجود ندارد. هر ساله میلیون‌ها نفر از مردم خاورمیانه، آفریقا، آسیا و امریکای لاتین خانه و کاشانه خود را به امید یافتن زندگی شرافتمندانه رها می‌کنند و سختی‌های بسیار به جان می‌خرند تا به جایی امن بروند. شاید یکی از دلایل گریز آنها از موطن خویش جست‌وجوی درآمد بالاتر باشد اما بیش از درآمد آنها می‌کوشند از شر آن دولت «یلِه» و «رها» بگریزند و در برابر خشونت و ترس مستقر در جامعه‌شان از خود محافظت کنند. چنین است که ساموئل پتی، فیلسوف فرانسوی، می‌گوید: «آزادی یعنی زندگی بدون ترس از سلطه یک نیروی برتر4».

2- قوچانی چه می‌گوید؟

شاید برای برخی خنده‌دار به نظر آید اما به گمانم قوچانی را می‌توان در امتداد هابز، عجم اوغلو و فوکویاما به شمار آورد. قوچانی درصدد درانداختن طرحی نو و شکستن بن‌بست موجود در فضای سیاسی جامعه با ابزارها و امکانات و مصالح موجود است. جامعه ایرانی از دوقطبی‌های احمقانه اصلاح‌طلب- اصولگرا، چپ - راست و تقسیم‌بندی‌هایی از این دست خسته است. قوچانی معتقد است که هر کدام از این گروه‌ها حاکم شوند به تنها چیزی که می‌اندیشند منافع و جیب خودشان است نه منافع ملی. سیاستمداران ما ناطقان خوبی در ساحت «انتزاع» هستند اما وقتی پای عمل به میان می‌آید، پای استدلال‌شان چوبین بُود. سیاستمداران ایرانی سخنوران خوبی هستند اما در پیاده کردن آزادی و دموکراسی چنان دچار سکته می‌شوند که جز کالبدی بی‌روح از آن نمی‌ماند. قوچانی مساله اصلی را در «دولت» می‌بیند؛ به قول روانشاد دکتر فیرحی «اندام دولت مرکب نامتوازن است، ممکن است به جای دو دست، سه دست داشته و به جای دو پا، چهار پا داشته باشد. دولت مرکب مرکز پیام‌دهی‌اش هم متعدد است؛ یعنی ممکن است این اندام با یکی از مراکز پیام اصلا همخوانی نداشته باشد5». قوچانی معتقد است جامعه ایران اسیر دوقطبی‌هاست یا همان چیزی که نسخه «ایرانی شده» گفتار اوغلو- رابینسون در مورد «قفس هنجارها»ست.

قوچانی به دنبال این است که نسخه‌ای «امروزی» و «ایرانی» از لویاتان به دست دهد. او از «دولتی مطلقه» سخن می‌گوید اما باور دارد که کلمات و عبارات «لوث» شده‌اند. منظور او از «دولت مطلقه» نه به معنای اروپای قرون وسطا که دولتی دارای اقتدار مطلق است که قدرت در آن تجمیع شده و فرد، نهاد یا ارگانی نمی‌تواند برایش نسخه بپیچد یا در امورش دخالت کند. این دولت صاحب اقتدار البته به معنای پاسخگو نبودن آن نیست، بلکه اقتدارش ریشه در رضایت مردم دارد. او می‌خواهد میان دیدگاه هابزو لاک، اوغلو و فوکویاما پلی بزند و مولفه‌هایی از دولت مطلقه هابزی، لویاتان مستبد اوغلو و دولت پاسخگو و حاکمیت قانونِ فوکویاما پلی بزند تا به الگوی ایرانی لویاتان برسد. اگر از اقتدار دولت سخن می‌گوید نگاهی هم به وجه «قانون» دارد که «مشکله» ماست و این همان چیزی است که میرزا یوسف خان مستشارالدوله در کتاب «یک کلمه» که از قضا همان یک کلمه «قانون» است از آن سخن می‌گوید. قوچانی معتقد است دولتی که صاحب اقتدار باشد، اما مقید به حاکمیت قانون نباشد، لویاتان مستبدی بیش نیست. او خسته از دوقطبی‌های موجود که سیاست‌های داخلی و خارجی را همچون گرداب در خود فرو برده و هم نظام سیاسی را به بن‌بست کشانده در چارچوب ابزارها و مصالح موجود به دنبال درانداختن طرحی نو است تا بن‌بست موجود را بشکند. چنانکه دوست اندیشه‌ورزم هادی خسروشاهین هم به وجه دیگری از «راهکار تقویت قدرت ملی» می‌نگرد6. اگر قوچانی از اقتدار رهبری سخن می‌گوید و می‌افزاید: «اگر رهبری آن روز پای این تصمیم نایستاده بود، دولت سقوط کرده بود» هدفش حفظ دولت به شیوه هابزی است اما همزمان می‌خواهد از قدرت رهبری به عنوان یگانه اقتدار موجود به عنوان وسیله‌ای برای انجام اصلاحات و نوسازی استفاده کند. برینگتون مور در همین زمینه در مورد نوسازی از بالا می‌گوید: «در نوسازی از بالا شماری از رهبران برجسته مانند اشتین، هاردنبرگ و بیسمارک یا سیاستمداران عصر میجی پیدا می‌شوند. اینها محافظه‌کارانی بودند که هوادار دربار بودند و می‌خواستند از قدرت پادشاه به عنوان وسیله‌ای برای انجام اصلاحات و نوسازی و اتحاد ملی به ‌کار گیرند7.» البته قوچانی در این تعبیر «هوادار دربار» نیست بلکه برای تقریب به ذهن آورده شد تا نشان دهد قوچانی هم بسان سیاستمدارانی مانند بیسمارک در تلاش است تا از یگانه اقتدار موجود که در نهاد ولایت فقیه مستتر است برای انجام اصلاحات و نوسازی استفاده کند. جامعه و سیاست در ایران همچون جزایر جداافتاده و پراکنده‌ای است که در فقدان یک اقتدار یکپارچه هر کس ساز خود را می‌زند. در سیاست داخلی و خارجی چنان پراکنده‌ایم که در پراکندگی و تفرق گوی سبقت را از هم می‌رباییم. قوچانی معتقد است که راه این پراکندگی در ائتلاف‌سازی داخلی است؛ ائتلافی که در نهایت می‌تواند موجب اجماع بر مسائل «حاد» و «اساسی» جامعه ایران شود. به گمانم آنچه در پس ذهن قوچانی می‌گذرد به اختصار چنین است:

1- دولت باید صاحب اقتدار مطلق باشد. کسی نباید برایش تعیین تکلیف کند. اساسا 17 وظیفه که باید در اختیار رییس‌جمهور باشد در حیطه اختیارات ولی فقیه قرار دارد. در لویاتان ایرانی مدنظر قوچانی، یک اقتدار مطلق و یکپارچه لازم است تا ائتلاف و سپس اجماع در مسیر توسعه (و نه فقط دموکراسی) حاصل آید. این لویاتان البته پاسخگوست و ریشه در رضایت مردم دارد. او در جایگاهی است که نمی‌تواند به صراحت بگوید ریشه یا کانون مشکل کجاست. اگر گریزی به اقتدار رهبری می‌زند، مقصود و فرض او این است که نهاد اقتدار باید در یکجا جمع شود و هر کس ساز مخالف نزند. او لویاتان مطلق هابز را می‌گیرد و با عناصری از نگاه عجم اوغلو- فوکویاما که همان حاکمیت قانون است در هم می‌آمیزد تا لویاتانی ایرانی ارایه دهد که هم حاکمیت مطلق دارد و هم مقید به حاکمیت قانون است.

2- دموکراسی گام اول توسعه است و نباید در آن ماند. دموکراسی در قاموس او ابزاری است برای رسیدن به هدف که همان «توسعه» (به زبان امروزین) یا «سعادت» در نگاه کهن است. البته او نگفته که این توسعه باید در چه قالب یا مکتب سیاسی گنجانده شود. قوچانی معتقد است که آنچه در خرداد 88 یا سال‌های پس از آن رخ داد همواره اسباب جدایی است. باید توسعه را از نقطه‌ای شروع کرد. نقطه آغازین این توسعه آن است که در گذشته نمانیم و در آن درجا نزنیم. بلکه گذشته را چراغ راه آینده سازیم تا آنچه در گذشته در فقدان «دولت» و «حاکمیت قانون» رخ داد دیگر مجال بروز نیابد. الگوی او در این راه می‌تواند ماندلا، رهبر آفریقای جنوبی در دوران آپارتاید باشد. ماندلا که 30 سال را در زندان انفرادی گذرانده بود به محض آزادی از زندان به جای آنکه به دنبال انتقام گرفتن و ماندن در «قفس هنجارها» باشد به عفو عمومی روی آورد. او می‌دانست اگر قرار باشد سفیدپوستان را اخراج کند یا سیاه را بر سفید و سفید را بر سیاه ترجیح دهد، شیرازه امور کشور از هم می‌گسلد ترجیح داد راه عفو عمومی را در پیش گیرد تا اقتصاد آفریقای جنوبی خفه نشود و از چنبره «قفس هنجارها» بگریزد.

3- ممکن است من با نظر آقای قوچانی همنوا نباشم، اما او، نظریه‌اش، دغدغه‌مندی و دلسوزی‌اش را خوب درک می‌کنم. از نوشته‌های او در همه این سال‌ها دریافته‌ام برخلاف کسانی که مساله‌شان سرنگونی حکومت به هر قیمت است ولو به بهای از بین رفتن ایران، اما مساله مهم او حفظ ایران و امنیت آن و جلوگیری از فروپاشی سرزمینی ایران است. قوچانی حتی اگر به لحاظ نظری با نظریه ولایت فقیه مشکل داشته باشد اما با زبان بی‌زبانی تلاش دارد تفسیری جدید از ولایت فقیه به دست دهد که منجر به اصلاح و تضمین بقای سرزمینی ایران و امنیت ایران باشد. اضطرار و گذار از آن و نگرانی از فروپاشی ایران دو مساله‌ای است که در پس نظریه او خوابیده است. او همچون هابز که معتقد به حفظ دولت و قدرت دولت به هر قیمتی است تا جامعه به هرج و مرج دچار نشود (چرا که هابز جامعه دارای دولت مستبد را به بی‌دولتی و بی‌ثباتی‌های مترتب بر آن ترجیح می‌دهد) و حق شورش را از مردم می‌ستاند، معتقد است که همین نظام هم با رای همین مردم روی کار آمده است. اگر به تعبیر آلوین استنفورد کوهن دچار «کژکارکردی» یا «بدکارکردی» شده است باید ریشه آن را جست. چنین است که نقبی به اقتدار رهبری می‌زند و به تأسی از هابز حفظ دولت را مقدم بر فروپاشی دولت می‌داند حتی اگر این اقدام به دست ولی فقیه انجام گرفته باشد.

در اندیشه قوچانی چند مولفه اساسی است: حفظ اقتدار دولت و یکپارچگی در اجرای فرامین دولت نه تعدد در اقتدار؛ ائتلاف‌سازی در داخل بر سر اصول «حاد» اساسی و سپس اجماع در یافتن مسیر توسعه؛ خروج از «قفس هنجارها» با توسل به حاکمیت قانون. در قاموس او، دولت مطلقه یعنی دولت صاحب اقتدار باید ریشه رضایت خود را در مردم بجوید و مقید به حاکمیت قانون باشد.

حتی اگر ما با نظر او مخالف باشیم این کاری قبیح است که از طریق جعل تیتر و مطالبی بی‌ربط و تقطیع شده به تخریب بپردازیم. بحث او ابدا ربطی به وقایع سال‌های گذشته نداشت و یک بحث علمی بود که سده‌هاست میان فلاسفه و دانشمندان علوم سیاسی مطرح است. بحث او در حفظ ایران و بقای سرزمینی ایران است. همین بحث را در قالبی دیگر مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست‌جمهوری با عنوان «ایران و مساله ایران» منتشر کرده است. پس قوچانی به خطا نرفته و بقای ایران را از نظری دیگر بررسی کرده است.

پی‌نوشت‌ها:

1- توماس هابز، لویاتان، ترجمه حسین بشیریه

2- این جمله، گزیده‌ای کوتاه است از کتاب «تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او» که توسط همین قلم‌ به صورت پاورقی در روزنامه دنیای اقتصاد در حال ترجمه است.

3- ریشه‌های نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه، فرانسیس فوکویاما، ترجمه: محمد حسین باقی، انتشارات سرایی، 1399

4- جاده باریک آزادی، دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون، ترجمه: پویا جبل عاملی، محمد حسین باقی و جواد طهماسبی ترشیزی، انتشارات دنیای اقتصاد، سال 1399

5- گفت‌وگوی داود فیرحی با دنیای اقتصاد: «اشتباه بزرگ سوته دلان سیاست ایرانی»

6- هادی خسروشاهین، حافظ ایران در تهدیدهای منطقه‌ای: خطر «پان‌ها» برای ایران، 22/9/1399

7- ریشه‌های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی، برینگتون مور، ترجمه حسین بشیریه، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، چاپ اول 1369، صفحه 30

نظرات کاربران
نظر شما

ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.

تازه‌ترین خبرها