ساعت24-فکرکردن به وحدت، امروز و فردای ایران ، ثبات و نظم، در مورد استقلال و سیاست خارجی ویا مورد تحریمهای ظالمانه در نادارها معنای دیگری دارد که با معنای مورد نظر دارایان تفاوت دارد.
تمام معنای این واژهها در نزد نادارها با داراها فرق دارد. آنها خود را در شمول این واژهها نمیپندارند. معنای این واژهها برای آنها نامانوس است. اما داراها حرف و سخن همدیگر، کنش و حتی اشارات همدیگر را خوب میفهمند. میتوان این موضوع را در بازار سکه، ارز، خودرو، مسکن، سهام و غیره بهخوبی مشاهده کرد. انگار به صورت آنلاین همه اطلاعات بین آنها با سرعت زیاد رد و بدل میشود. آدم حیرت میکند چقدر این سیستم هوشمند و برخط است. اما ندارها خیلی با این مسائل کاری ندارند آنها شب متوجه میشوند زمانی که به سوپر مارکت محله برای خرید شبشان سری بزنند. آن زمان با تمام وجودشان این ندا را درک میکنند. قبل از صدای آن، دردش را میفهمند، زیرا درد از جنس زبان نیست، بلکه حس است. سرعت بیشتری از صدا دارد. درک احساس درد، نیازی به زبان و فلسفه ندارد، فهمش برای اهلش ساده است. فقط باید اهلش باشید تا عمق وجود آن را درک کنید. البته این یک روی سکه است در روی دیگرش؛ داراها هم حرف و سخن و چگونگی زیست فقرا را نمیفهمند. آنها هم با چگونه زیستن، زندگی روزمره، فهم، سخن، کنش و معنای زندگی آنها بیگانهاند. این تنها فقرا نیستند که حرف آنها را نمیفهمند؛ این بیگانگی که ایجاد شده است دو سویه است. این تقابلی که ایجاد شده است و این تضادی که کاشته شده است به مثابه اختلاف عمیقی است که دو سوی آن، همدیگر را نمیفهمند. ندا و صدای دوطرف در ساحت اندیشه و شناخت طرف دیگر بازتابی ندارد، رنگی ندارد، اثری بر جای نمیگذارد. تنها پیوند و ارتباطدهنده بین این دو، قوه قهریه و زور است. اجبار و قدرت است که هر دو طرف آن را خوب میفهمند. گویا تنها زبان مشترک آنها همین قدرت است. یکی را در متن جای میدهد و دیگری را به کناری میرهاند، تا مبادا در قدرتش سهیم شود، تا مبادا در سرنوشتش دخالت کند. سرنوشت او در نزد قدرتمندان ترسیم شده و تعیین یافته است. او محکوم به پذیرش است. اما شاید با تبدیل زندگی روزمره فقرا به مسئله، دیگر این زبان هم برای آنها کارساز نباشد. وقتی قرار است تنها بین بودن و نبودن یکی انتخاب شود، همدردها همدیگر را پیدا میکنند و با هم همنوا میشوند. با همدیگر خو میگیرند. صدای همنوع خود را از فرسنگها دور میشنوند اما صدای پرطمطراق قدرتمندان را از نزدیکترین جاها نمیشوند. انگار پردهای بر گوش آنها کشیده شدهاست که آن صداهای نامانوس و نامحرم را نشنوند. اینگونه است که تمام مسئولان، مدیران، سیاستمداران، صاحبان بخش خصوصی و بازرگانان در نزد ندارها در یک دستهبندی به نام داراها جای میگیرند. به نام کسانی دستهبندی میشوند که مسئول شرایط امروز آنهاست. مرزبندی آنها شفاف است، هرکس غیر خود در طرف دیگر قرار دارد و با آنها بیگانه است.کنش آنها برگرفته از احساس استیفای حقی است، که حس میکنند قدرتمندان از آنها گرفتهاند. آنها دیگر در مورد حقشان نمیاندیشند، بلکه با تمام وجود درک میکنند که در جای دیگری است که از آنها دور نگه داشته شده است. این احساس برای آنها به آستانه عینیت رسیده است. آنها میبینند که مرزی میان آنها و حقشان کشیده شده است که مشروعیت وجودی خود را تنها از سایه زور و اجبار گرفته است. آنها سالهاست که با این وضعیت نابرابر خو گرفته بودند و در مورد آن نمیاندیشیدند، اما اکنون با برهم خوردن زیستن خود، به فکر چاره افتادهاند. به مسیری میاندیشند که این توازن را برهم بزنند. این تصمیم برخواسته از زیست–جهانی است که تفکر و تعقل و بلکه همه فهم و درک آنها در درون آن شکل میگیرد و سپس به تقلا تبدیل میشود. آنها حتی معناهای زندگی امروز خود را با معناهای زندگی دیروز خود بیگانه مییابد. تمام معناها و ایدههایی که تاکنون با آنها زیستهاند، آنها را به انزوا سوق داده است، اما امروز آنها میخواهد صدا داشته باشند، پس به دنبال معنایی دیگر میگردند. معنایی که به آنها حرکت کردن را دیکته کند. تا به آنها جرات و جسارت پذیرفتن مسئولیت سرنوشت بدهد، تا آنها را متمایز کند. متمایز از تمام داراها و تمام کسانی که سالها آنها را دگر خوانده بودند. آنها برای کنش انگیزه میخواهند و انگیزه خود را در بیگانگی با داراها جستجو میکنند. در تمایز از کسانی که به هر نحوی حتی با مقررات، قوانین، مصوبات، نرمها و هنجارها، آنها را به کناری نهاده بودند. آنها را نادیده گرفته بودند. موتور محرکه خود را در تضادی جستجو میکنند که لزوماً خود در کاشتن و آبیاری آن نقشی نداشته است. تضادی که رنگ و بوی خصومت و عصبانیت به خود گرفته است.
در تعامل همیشگی و نامیمون میان امید و یاس زیستن، منجر به اضطرابی میشود که درجستجوی ساختن مسببی برای دردها میباشد، نیاز به دگری برای خالیکردن تمام نداشتههای خود بر سر آن میباشد. نیاز به جهتی برای حرکت و عقدهگشایی میباشد.از این روست که پیکان تیز حمله آنها تنها داراها را نشانه نرفته است. آنها همه چیز و همه کس را بر علیه خود میپندارند زیرا خود را در پائین ترین نقطه وضعیت میبینند. کنش آنها ویرانگر و مخرب خواهد بود. طوفانی است که همه چیز را در مینوردد. چه زود همه چیز به تناسب چگونگی شرایط زیستن، تغییر شکل و معنا پیدا میکند. شرایط زیستن، همهچیز و حتی مستحکمترین داشتههای فکری را بر هم میریزد و پندارهای نوینی را جایگزین آن میسازد. چه ساختارهای فکری و عقیدهای که در کورانهای زندگی تغییر جهت و ماهیت میدهند. در چنین شرایطی است که معنا و کارکرد بدیهیترین واژهها مثل؛ دولت، حاکمان، مسئولان، مقررات، قوانین، بخش خصوصی، کشور و حتی مذهب و غیره همگی در ذهن و جان ندارها عوض شده است. این بیگانگی کی و کجا میتواند دوباره به الفت و وحدت ملی تبدیل شود؟ چه باید کرد؟ چگونه باید از این شرایط گذر کرد؟ این شکاف عمیق در جامعه امروز ایران بزرگترین تهدید هویت ملی و امنیت ملی است. مهمترین مسئله امروز برساختن انسجامی در سطح ملی برای اتخاذ تصمیمی کارساز است. این موضوع امروزه بیش از هر تصمیمی نیاز جامعه امروز است. تصمیمی به منظور دمیدن روحی در کالبد ملی. پروراندن مفهومی حقیقی برای آفریدن امیدی در دلهای غبارگرفته یک ملت است. بازفراخواندن هویت ملی به طریقی است تا ندارها بتوانند با آن همنوا شوند. دمیدن ندایی است تا ندارها آن را خودی قلمداد کنند. اقدام و فعالیتی است تا دوباره امیدی حقیقی در دل آنها بتاباند.
منبع : مرکز بررسی های استرتزیک ریاست جمهوری باکمی تلخیص
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.