آزار شیطانی مهناز توسط 2 مرد پلید در شرکت خدماتی / در مشهد فاش شد
ساعت 24- هیچ گاه فکر نمی کردم با پنهان کردن رفتارهای گناه آلود، بازیچه مردان هوسران شوم و در دام زنی شیطان صفت بیفتم که به خاطر سودجویی هایش زندگی ام را نابود کرد و مرا درون لجنزاری انداخت که اگر با شکایت همسایگان دستگیر نمی شدم معلوم نبود ...
خلاصه، مادرم زندگی مشترک خود را با «اسکندر» در حالی آغاز کرد که ناپدری ام مدام مرا تحقیر می کرد و کتک می زد. او به چشم یک موجود مزاحم به من می نگریست و با رفتار و گفتارش به شدت آزارم می داد ولی من مجبور بودم رفتارهای او را تحمل کنم، مادرم نیز برای آن که زندگی اش دوباره متلاشی نشود، همه این زشتی ها و حرکات نامتعارف ناپدری ام را نادیده می گرفت و همیشه مرا سرزنش می کرد، به گونه ای که دیگر حتی نمی توانستم با مادرم نیز درد دل کنم.
در همین روزها بود که پسرعمویم به خواستگاری ام آمد. ناپدری و مادرم با آن که می دانستند «قربان» جوانی معتاد است و به خاطر بیماری های روحی و روانی داروهای اعصاب و روان مصرف می کند، باز هم برای رهایی از شر من، بر این ازدواج اصرار کردند و به اجبار مرا پای سفره عقد نشاندند. این در حالی بود که من فقط 15سال داشتم و معنای بیماری های عصبی را نمی دانستم.
خلاصه، هنگامی فهمیدم لباس بدبختی بر تن کرده ام که سرنوشت سیاهم با مشت و لگدهای اولین روز نامزدی ام آغاز شد. اگرچه سه سال این وضعیت شوم را تحمل کردم اما در نهایت به یاد روزهای تلخ پدر و مادرم افتادم و متوجه شدم که من هم روزگاری بهتر از مادرم نخواهم داشت و طلاق تنها چاره تغییر این سرنوشت تلخ است.
بالاخره، هنوز 18بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود که مهر طلاق بین من و «قربان» جدایی انداخت اما ناپدری ام حاضر نبود دوباره مرا در زندگی خودش بپذیرد یا مخارجم را پرداخت کند. به همین دلیل تصمیم به کارگری گرفتم ولی چون تحصیلات ابتدایی داشتم شغل مناسبی پیدا نکردم و در نهایت در یک شرکت خصوصی و با حقوق ناچیز به عنوان نظافتچی مشغول کار شدم. بیشتر کارگران آن شرکت مرد بودند و من برای آن که کارم را از دست ندهم به همه آن ها احترام می گذاشتم تا این که روزی دو نفر از کارگران شرکت مرا مورد آزار قرار دادند و من برای حفظ آبرو و همچنین پیشگیری از اخراج، مجبور شدم این ماجرای تلخ را پنهان کنم ولی همواره از این که دو مرد تبعه خارجی مرا آزار داده بودند، زجر می کشیدم و عذاب وجدان داشتم، تا این که بالاخره با یکی از زنان همکارم به درد دل پرداختم و او به بهانه دلسوزی و کمک، مرا به خانه اش برد تا پناهگاهم باشد ولی زمانی به حیله گری ها و دروغ های ریز و درشت آن زن معتاد پی بردم که با شگرد خواستگاری و ازدواج مرا با مردی غریبه در خانه تنها گذاشت و...
در این هنگام، همسایگان او که از مدت ها قبل به رفت و آمدهای افراد ناشناس به پاتوق آن زن مشکوک شده بودند، با پلیس تماس گرفتند و من هم توسط نیروهای تجسس کلانتری دستگیر شدم اما ای کاش ... شایان ذکر است، به دستور سرهنگ محمد فیاضی(رئیس کلانتری شهرک ناجا) ریشه یابی ماجرای این پرونده در دستورکار نیروهای انتظامی قرار گرفت.
رکنا
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.