منظره کور «زعبیل» در ۸ پلان...
فرار از پلههای اضطراری!
ساعت 24-در شبی که استقلال تسلیم شد یک توپچی جوان با شماره ۹۹ چنان دلبری کرد که بسیاری به تولد یک باشوی کوچک دیگر در پهنه مرتع سبز امیدوار شدند.
۱- اینبار از معجزه خبری نشد تا زورق آبی پس از نود و پنج دقیقه جدال در حسرت رسیدن به ساحل آرامش بماند و جاشوها شبی رنجآور را سپری کنند. مثل روز روشن بود که متمولان کویر حجاز فاتح نبرد آن سوی آب خواهند شد و تصویری ساکت و صامت از قشون لاجوردی را در قاب چشمها خواهند نشاند. حالا دیگر همه چیز برای فرهاد مجیدی و تیمی که ستارههایش را به سادگی آب خوردن از دست داد تمام شده است. حالا کابوسهای معطل سراغ ارتشی که قرار بود خوابهای دیر و دور خود را در پهنه مستطیل سبز تعبیر کند را گرفتهاند. اتفاقات ناگوار جزیی از فوتبال هستند و سربازانی که با تفنگ خالی قدم در آوردگاه بگذارند گریزی جز ناکامی و درهم شکستن ندارند، پس بدرود آرزوهای دلربا و روشن. وقتی منظرهای کور چشمها را تسخیر کرده یعنی جز خداحافظ صدایی به گوش آبیها نمیرسد.
۲- ژوزه لئوناردو نونژ آلوز سوزا ژاردیم. این نام کامل مردی بود که در قامت سرمربی الهلال صدای شکستن استخوانهای پسران آبی را به گوشمان رساند. فرمانده فکوری که خوب میدانست چگونه باید از دیوارهای بلند رد شود و در وقت مقرر تور را بلرزاند. مرد ۴۷ ساله پرتغالی که پرونده خوشبختی با موناکو را زیر بغل داشت، آن شب شطرنج مرموز ورزشگاه پر از خالی را از فرهاد مجیدی برد تا صدای پای یک مدعی تمامعیار را به گوش آسیا برساند و این پالس را برای آبیها بفرستد که پلنهای یک سکاندار تیزچنگ در گرماگرم پیکاری صعب میتواند کامیابی را به ارمغان بیاورد. مردی که نود دقیقه کنار نیمکت پلک هم نزد به وضوح تفاوت یک مربی جاهطلب و سرد و گرم چشیده با یک مربی مستاصل و احساساتی را به یادمان آورد.
۳- بافتیمبی گومیس پیرمرد فرانسوی در آستانه ۳۷ سالگی هیچ نشانی از فرتوتی در کالبد خود نداشت. ماشین گلزنی الهلال که از همان ثانیه صفر در اندیشه شعلهور کردن قفس توری آبیها بود در سی و نهمین دقیقه زهر خود را ریخت و از لیز خوردن مرادمند کمال استفاده را برد. ستاره سالهای دور و نزدیک سن اتین و لیون با چیپ غیرقابل مهار خود ثابت کرد آنقدر هنر دارد که کاری کند حریفان در برابر یورشهایش قافیه را ببازند. کاش استقلال هم یک گومیس داشت تا سقف ورزشگاه آن سوی شهر دوبی بر سرش آوار نمیشد و از پلههای اضطراری زعبیل فرار نمیکرد. راستی که چه معجزهای میکند این چرک کف دست.
۴- در شبی که استقلال تسلیم شد یک توپچی جوان با شماره ۹۹ چنان دلبری کرد که بسیاری به تولد یک باشوی کوچک دیگر در پهنه مرتع سبز امیدوار شدند. تفنگدار بیست ساله که با اعتماد فرهاد مجیدی راهی میدان شده بود آنقدر خوب بازی کرد که روشنایی را به ارمغان آورد و از ظهور ستارهای جدید در آسمان فوتبال ایران خبر داد. شاید اگر آبیها چند امیرحسین حسینزاده در زمین داشتند معادلات به گونهای دیگر رقم میخورد و در مهمانی آن سوی خلیجفارس کمی به پسران فرهاد خوش میگذشت. باید دید کشف جدید آبیها در ادامه مسیر همچنان توفان بهپا خواهد کرد یا نه؟
۵- گاهی یک سنگربان رویینتن میتواند به تنهایی رستگاری را رقم بزند و شبی دلگیر را به شبی دلگشا بدل کند. آن شب در نبرد استقلال-الهلال عبداله معیوف به تنهایی یک تیم بود و با پروازها و شیرجههای بلند خود کاری کرد که مهاجمان ایرانی در حسرت باز کردن دروازه الهلال بمانند. بیدلیل نبود که پس از پایان بازی موسیو ژاردیم به سوی معیوف رفت و آشیانهبان خود را غرق در بوسه کرد. مردی که با کلینشیت خود در شب ملتهب، فانوسها را برای الهلال روشن کرد به خاطرمان آورد که یک آشیانهبان ششدانگ میتواند آفتاب و مهتاب را برای تیمش به ارمغان بیاورد.
۶- موسی مارگا دیگر ستاره بیافول الهلال در خاموشان آن سوی آب بود. مهاجم مالیایی هر وقت که صاحب توپ شد سازمان دفاعی آبیها را بهم ریخت و آژیر قرمز را زیر گوش حریف به صدا درآورد. همبازی مهدی طارمی در پورتو اوج هنر خود را با یک پاس گل چشمنواز نشان داد تا سالم الدوساری با شلیکی سهمگین سنگر سیدحسین حسینی را باز کند و در شامگاه آخر تابستان شادی را به اردوی الهلال هدیه دهد. خرید جدید الهلال آن شب دستی به شیشههای مه گرفته کشید و پنجرهای رو به کوچه باغ خوشبختی پیش روی دشداشهپوشها گشود.
۷- صید جدید استقلال در شبی که خندیدن را فراموش کردیم نتوانست انتظارات را برآورده کند و در جلد یک مهاجم زهردار پشت سیم خاردارهای سعودی را بلرزاند. امین قاسمینژاد که معلوم نشد به چه دلیل یک نیمه به نیمکت پیچ و مهره شد در نیمه دوم به زمین آمد تا شاید بتواند حریف را به لکنت بیندازد. امین اما آن توپچی خطرناک فصل قبل نبود و در میدان عمل به عصای دست فرهاد بدل نشد تا جای خالی قائدی و شیخ دیاباته بیش از هر زمان دیگری حس شود، تیمی که روزگاری به لطف مهاجمان خود انبارهای باروت را منفجر میکرد حالا در حسرت استشمام یک گل به ساعت ورزشگاه خیره میشود و دم نمیزند. چه سرنوشت تلخی.
۸- این شکست را به پای من بنویسید. این جمله فرهاد مجیدی پس از مرگ رویاهای آبی نشان داد سکاندار جوان زیر رگبار اختلافات و مشکلات توپ را در زمین دیگران نمیاندازد و همچون مربیان حرفهای عمل میکند. فرهاد در شب نحس ورزشگاه زعبیل فهمید تیمش تا رسیدن به یک اتوپیای قابل اعتنا فرسنگها فاصله دارد. او در ورزشگاهی که روزگاری زیباترین اتفاقات را در آن رقم میزد شکست خورد و تاریکی محض دستانش را از لمس شب مهتابی کوتاه کرد.