آرزویم اقتصاد آزاد و توسعه صنعتی ایران است
زندگی وزمانه صنعت وسیاست ایران به زبان محسن خلیلی
ساعت 24 مهندس محسن خلیلی یکی از انگشت شمار صنعتگران ایرانی است که شاید در برخی فعالیت های دیگر اقتصادی حضور کمرنگی داشته است اما توانسته است برند شرکت بوتان را به مدت 67 سال صیانت کند. او به دلیل شور و شوق بودن در متن رویدادهای زیر پوستی صنعت و باور راسخ به نهادهای مدنی کارفرمایی با دولتهای پرشمار چانه زنی کرده است و با صدها نفر از صنعتگران ایرانی آشنا شده و در دودهه تازه سپری شده توانسته است با رسانه های ایرانی تعامل کند. وی در یک گفت وگوی تلویزیونی با روزنامه ایران حاضر شد و یاد 60سال فعالیت خود را بازگو کرد که درادامه می خوانید :
اما من فرزند پدر و مادر عاشق هستم. این عشق به من به ارث رسیده است و عاشق وطن و مردم آن هستم و در مدت 91 سال از آن موقع که به عقل رسیدم، هر چه داشتم برای میهن خود گذاشتم. من برای استحضار شما عزیزان عرض میکنم اگر مجدداً متولد شوم، باز همان کارهایی را انجام میدهم که کردم. از زندگی خود و از مبارزات خود و از خدمت به مردم و خدمت به میهن خود بسیار راضی هستم. پدر من فارغالتحصیل دارالفنون بود و شاگرد اول بود و خیلی با استعداد در حرفه فنی و مهندسی بود. مدتها معلم فیزیک دارالفنون بود. با وزارت فرهنگ زمانه، وزارت معارف زمانه اختلاف پیدا کرد و بیرون آمد و کار صنعتی را شروع کرد. بعد از مدتها که به صنعت اشتغال داشت، رییس اداره برق تهران شد، در زمان رضا شاه و در حقیقت من میتوانم بگویم که پدر من بعد از امین الضرب پایهگذار برق نوین دولتی تهران است. پدر من کارمند دولت بود. تا اینکه حزب توده در ایران به قدرت رسید و در زمان نخستوزیری قوامالسلطنه، پدر من را به زندان بردند. پدر من مریض از زندان بیرون آمد. من نماز ظهر و عصر خود را که خواندم، با خدای خود عهد کردم که اگر از گرسنگی بمیرم، استخدام دولت نشوم و برای خود و بخش خصوصی و مملکت خود کار کنم.
مدرسه و دانشگاه
در مدرسه ابتدایی در تهران خیابان آتشکده، مدرسه دبستان پانزده بهمن بودم و بعد پدرم به شمیران آمد، خیابان دربند زمین بسیار ارزان بود، زمین خرید و باغ درست کرد و ما را به شمیران آورد. ما 9 خواهر و برادر بودیم و لازم بود که در یک محیط گستردهتری زندگی کنیم و خانه بزرگ نیاز داشتیم و یک باغی را درست کرد که ما آنجا زیرنظر مادر فدارکار خود زندگی میکردیم و بعد من مدرسه شاپور تجریش رفتم و آنجا تا کلاس سوم متوسطه درس خواندم و بعد به مدرسه ایرانشهر تهران، چهارراه مخبرالدوله آمدم. تا کلاس یازدهم آنجا بودم و دوازدهم دبیرستان البرز رفتم. دکتر مجتهدی خدا بیامرز خیلی سخت شاگردهای غیر از البرز را قبول میکرد. من کلاس دوازدهم به آنجا رفتم ولی چون شاگرد پدر من بود، پدر من استاد فیزیک او بود، من را قبول کرد. دیپلم دوازدهم خود را از البرز گرفتم. بعد به دانشگاه تهران رفتم، کنکور دادم و در آن سال چون کلاس اول دوره فنی سخت میگرفتند و ردی زیاد داشت، فقط چهل تا شاگرد میخواست، خدا خواست و من قبول شدم. نمیگویم شاگرد فوقالعادهای بودم، خواست خدا بود، قبول شدم. دانشکده فنی تهران را گذراندم. در سال 32 از دانشکده فنی فارغالتحصیل شدم. من شاگرد فداکار و وفادار مرحوم مهندس بازرگان بودم و زیرنظر او، انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران را ایجاد کردیم. همه دانشجویان مسلمان بودند ولی ما انجمن اسلامی داشتیم، زیرنظر مهندس بازرگان و در عین حال یار و خدمتگزار و چاکر نهضت ملی، جبهه ملی، مرحوم مصدق عزیز هم بودیم. من در زمان ملی شدن صنعت نفت در دانشگاه تهران بودم و در تمام جریانات فعالیتهای سیاسی جوانهای آن روز شرکت داشتم. ما جز گروهی بودیم که هم ملی بودیم و هم در حقیقت طرفدار اشاعه و توسعه مذهب مقدس اسلام بودیم.
یادی از مصدق بزرگ
برای مرحوم مصدق، مشکلات بسیار زیادی درست کردند و بسیاری از یاران او، از او جدا شدند. حزب توده هم نهایت دشمنی و کم لطفی را در حق مرحوم مصدق میکرد. تا اینکه بالاخره نفت ملی شد و شاه با حمایت امریکا، بالاترین فشارها را به مرحوم مصدق آورد. تا اینکه بیست و هشت مرداد سی و دو، خانه مصدق را غارت کردند و کودتا علیه مصدق شد و من همان موقع در خیابان کاخ، فلسطین فعلی در منزل مصدق بودم. به چشم خود دیدم که ایرانیهای عزیز و نه امریکایی و نه انگلیسی و نه غیر، به رهبری شعبان بیمخ منزل مرحوم دکتر مصدق عزیز را غارت کردند و میبردند و تمام وسایل او را بردند و خود او را هم به زندان بردند. در آن روز تمامی شهر تهران که بعدازظهری بود، تعطیل بود و تانکها همه شهر را اشغال کرده بودند. من پیاده، گریهکنان از در منزل مصدق عزیز تا خیابان دربند به کوچه خلیلی، منزل خودمان آمدم. در راه با خود فکر کردم، گفتم محسن به چشم خود دیدی که با مصدق چه کردند، اینها همه ایرانی بودند. با عقل بیست و چهار، پنج سالگی خود به این نتیجه رسیدم که با کشور عقبمانده، کم اطلاع، کمسواد نمیشود ایرانی موفق ساخت چون فارغالتحصیل دانشکده فنی بودم و مهندسی خوانده بودم و تعصب روی صنعت داشتم. پدر من هم صنعتگر بود، پدر من معلم بود، پدر من پایهگذار برق بود، گفتم که راه نجات ایران، صنعتی کردن کشور است.
پرسش اساسی پدر
پدر من از من سوال کرد که محسن دل تو میخواهد با من کار کنی. گفتم چه کار؟ گفت بیاییم با همدیگر استفاده از گاز مایع را در کشور شروع کنیم. گفت هم تو آبادان بودی و کارآموزی دادی و هم من به دفعات آبادان رفتم. منزل مردم در آبادان، منزل انگلیسها، سیلندرهای گاز مایع هست. ما اجازه بگیرم و گاز را در ایران باب کنیم. گفتم پدر، من هر وقت که به خوزستان رفتم، شبهای خوزستان با گازهایی که از چاههای نفت متصاعد میشود، همیشه روشن است. خوزستان روشن است و تمام گازها میسوزد. اگر ما این کار را بکنیم، مصرف گاز در میهن باب میشود؛ من در خدمت هستم. آمدیم و در سال 32، شرکت بوتان را ثبت کردیم؛ پدر و پسر، من ویزای تحصیلی گرفتم که بروم سوربن دکترا بگیرم، از این موقعیت استفاده کردیم و پدر و پسر، اروپا را مطالعه کردیم که راجع به گاز مایع چه میکنند. بعد به اتفاق به امریکا رفتیم. برادر من امریکا تحصیل میکرد و مهندسی میخواند. برادر من، مرحوم سعید اولین فردی بود که امریکا تحصیل میکرد. ما را به تأسیسات گاز مایعرسانی امریکا برد و تا حدی که میتوانست، نشانمان داد. بعد ما به کالیفرنیا رفتیم و آنجا بررسیهای لازم را کردیم و بعد به تگزاس، مرکز و مبدأ استفاده از گاز مایع آمدیم. آنجا پدر و پسر مطالعات خود را انجام دادیم و به دانشکدههای مختلف و به کارخانجات مختلف مراجعه کردیم. تمام مطبوعات سال 1954 آن روز را در امریکا جمعآوری کردیم. وسایل لازم را سفارش دادیم و به ایران آمدیم.
آشنا سازی ایرانیان با گاز
پدر من در آن موقع کار بوتان را به من واگذار کرد. خود او هم با مرحوم مهندس بازرگان همکاری را شروع کرد، برای لوله کشی و انشعابات آب تهران. اولین مشتری گاز ما یک آقای زرتشتی به نام «خدامراد» بود که من این را به فال نیک گرفتم.
مردم با گاز بیگانه بودند و میترسیدند. ما فعالیت خود را از تهران و خانوادههای فرهنگی تحصیلکرده شروع کردیم. آنها گاز را میشناختند. اول وسایل گازسوز را در اتاقهای پذیرایی و مهمانخانه میگذاشتند. بعد که عادت میکردند و یاد میگرفتند گاز را به آشپزخانهها میبردند. من خود، وسایل گازسوز را در منازل مردم، در کارخانهها، در تأسیسات با کارگرهای محدود نصب میکردم و آموزش میدادم. بزرگترین اثر خدمت من در این زمینه، این بود که به اتفاق مهندسان عالیرتبه تمام مطبوعات و اطلاعات علمی امریکا را در زمینه گاز مایع ترجمه کردیم و کتابهای آن الان همه هست. ما با رعایت تمام استانداردها و رعایت همه نکات حرفهای و با بهرهگیری از کتابهای آموزشی، کار خود را کاملاً علمی شروع کردیم. خردهخرده مردم مصرف را شروع کردند،
تا جایی که من روزی آمار گرفتم، ما آشپزخانههای کثیف و دودزده و هیزم سوز در حیاط خانهها داشتیم که این آشپزخانهها، بخشی از زندگی مردم و مایه رفاه مردم شد، آن روز خدمت ما، برای خانوادهها معادل 600 هزار مستخدم مجانی بود و میتوانم بگویم که اقدامات ما سبب شد که رنگ و شکل آشپرخانه ما عوض شد و صنایع هم استفاده از گاز مایع را برای صنایع خود یاد گرفتند.
من از دوازده سالگی در منزل خود با دست خود کارگاه درست کرده بودم. باغ بزرگی داشتیم که جای فراوانی داشت و در کارگاه خود، وسایل و قطعات فولادی و چیزهای مختلف میساختم ابزار مانده از کارخانه جوانی پدر من هم در یک گاراژی بود که آنجا من با مطالعه آنها، استفاده از موتور برق را، دینام و سیستم باطری و شارژ باطری و آگوماتور را یاد گرفتم. من قبل از اینکه به دانشگاه فنی بروم، خیلی صنعت را بلد بودم و فرزند صنعتگر هم بودم. وقتی که در دانشگاه فنی کار فنی و کارگاهی را یاد گرفتم، آمدم بوتان را در خدمت پدر شروع کردیم، هم یک مهندس به نسبت خوبی بودم، به نسبت، فوقالعاده نبودم از متوسط بالاتر بودم و یک کارگر صنعتگر بلد بودم. با مرحوم مهندس چمران برادر شهید چمران، در تپه سفید کارگاه درست کردیم و آنجا من با وسایل صنعتی که خود من درست کردم.
تشویق جانانه و توسعه صنعت گاز
اولین آبگرمکن گازسوز را درست کردم که در منزل استاد دانشگاه و رییس سازمان برنامه، مرحوم مهندس صفی اصفیا نصب کردیم. پدر من خبر نداشت، وقتی که آبگرمکن را دید، گریهاش گرفت، گفت تو پسر صنعتگر هستی، مهندس هم هستی، در صنعت خیلی خدمت خواهی کرد، خدا تو را موفق گرداند. دیگر آنجا کارخانهها و واحدهای صنعتی درست کردیم و اجاقهای رومیزی با چدن میساختیم و ریختهگری میکردیم و اجاقهای صنعتی میساختیم که هنوز هم طرحهای ما بعد از تقریباً 65 سال، 70 سال ساخته میشود. برادران ما یک به یک از امریکا تحصیلات آنها تمام شد و آمدهاند و پدر من که علاقهمند به صنعت بود، کارخانجات صنعتی را راه انداختیم و تمام وسایل صنعتی را در ایران ساختیم تا ذوبآهن و فولاد مبارکه درست شد، صنعت گاز مایع را به خودکفایی صددرصد رساندیم و در سال 48 بعد از 16سال، شرکت ملی گاز تأسیس شد که آنجا هم تا میتوانستم در زمینه استانداردها خدمت کردیم. من و یاران من در خدمت پدر و برادران خود، فرهنگ استفاده از گاز را در ایران شروع کردیم و گاز را به همه جای ایران بردیم. تا اینکه شرکتهای دیگر خارجی و داخلی آمدند، تا اینکه 70 شرکت این کار را شروع کردند. من مفتخر هستم که ادعا کنم پایهگذار اشاعه فرهنگ استفاده از گاز در کشور به اتفاق یاران خود بودم و این بحث که شرکت ملی گاز ایران پیدا شد و گاز توسعه پیدا کرد، مملکت را گرفت تا جایی که هفتاد درصد انرژی مملکت از گاز تأمین میشود و اگر گاز نبود، نفتی هم برای صادرات نبود و تمام نفت برای مصارف داخلی مصرف میشد.
گفتوگو با کارگران اعتصابی
انقلاب که شروع شد من و پانزده نفر از یاران، انجمن «مدیران صنایع» را درست کردیم و با افکار به حساب منتقل شده چپ و ملی کردن بخش خصوصی ایران، مبارزه کردیم. در اتاق ایران بسیار زحمت کشیدم و عضو هیات رییسه اتاق ایران بودم و در خدمت مهندس خاموشی و سایر یاران بودم و به کمک رهبری، حضرت آیتالله خامنهای جلوی ملی کردنها را گرفتیم که الان جمهوری اسلامی ایران به جایی رسید که علاقهمند است به کمک بخش خصوصی کشور را صنعتی کند.
انقلاب که موفق شد، کارگران اکثر واحدها علیه کارفرماها اقداماتی میکردند و بدرفتاری میکردند. کارگران ما در تأسیسات سهراه آذری که فضای بزرگی بود در شهر تهران جمع شده بودند و پول گاز را که از مشتریان ما میگرفتند، نمیدادند و به قرار خواستههایی داشتند. من به برادران خود و مدیران خود گفتم که من میروم با این عزیزان صحبت میکنم، اینها شاید یک گروه 500، 600 نفری بودند. اینها نگران بودند که اگر من بروم با من هم رفتار نامساعدی مثل سایرین کنند. من سهراه آذری خدمت این عزیزان رفتم و قائممقام من را راه ندادند و گفتم که اگر ایشان را راه ندهید، من نیز نزد شما نمیآیم. گفتند چون تو میگویی ما اجازه میدهیم. رفتم و با کارگرها یک ساعت و نیم، دو ساعت صحبت کردم با نماینده کارگرها. بعد رفتم برای جمع 500 نفر صحبت کردم. وقتی که من صحبت کردم، برای این 500 نفر، به آنها گفتم که عزیزان، من از طرف شرکای شرکت وکیل هستم که به شما عرض کنم که اگر شما، ما را نخواهید، ما برویم کلید اینجا را به بنیصدر بدهیم و ما هم پی کار خود برویم. 500 نفر به اتفاق نمیدانم الهام به آنها شد، جمع گرفتند و با صدای بلند، «محسنخان خودتو میخواهیم»، «محسنخان خودتو میخواهیم». به من محسنخان میگفتند. حالا هم محسنخان میگویند و به من کسی آقای مهندس نمیگوید.
در راهروهای دادگاهها
در نخستوزیری وقت، پروندهای درست شد که دو تا کلاسور گویا، علیه من بود و من را 245 بار به بازپرسی به جاهای مختلف ایران بردند. مرحوم موسویاردبیلی بالاخره من را چهار ساعت محاکمه کرد و تقریباً سوالهای او که تمام شد گفت خلیلی تو گربه مرتضی علی هستی. از هر طرف که تو را رها میکنم، چهار دست و پا پایین میآیی. از به حساب دبیر شورای عالی قضایی که اسم او الان یاد من نمیآید، مرد باشرفی بود، گفت من با این خلیلی چه کار کنم؟ گفت او را محکوم کنید که بوتانی دگر بسازد. این عبارتی بود که این عزیز گفت. باید بروم الان پای او را ببوسم. یکی از جرمهای من این بوده است که این شرکت توسعه پیدا کرده. یکی از جرمهای من این بوده که عضو کلوپ شاهنشاهی بودم. کلوپ شاهنشاهی، همین الان هم هست و به حساب باشگاه انقلاب در نمایشگاه تهران هست. نمایشگاه تهران را که بلد هستید؟ عضو آنجا بودم و یک ورزشگاهی بود که میرفتم، ورزش میکردم. گناه من این بود که من اصلاً طرفدار مصدق بودم، شاگرد بازرگان بودم و راه بازرگان را میرفتم و یک چنین آدمی نمیتواند که نوکر شاه باشد. بعد از مصدق، از رفتار شاه، من میگریستم. خلاصه شما را دردسر ندهم. من را به پرداخت خمس محکوم کردند. البته این جرم نیست. گفتند تو خمس خود را ندادهای و بیا خمس خود را بده. ما هم خمس مجموعه و 20 درصد کل هستی را دادیم.
پول حلال در آوردیم
بوتان را علم، فرهنگ، عشق توسعه داد. من و یاران من، خواهر و برادران من، پدر من، دیناری پول حرام نخوردیم. اعتقاد من همیشه این بوده که هر چه میسازیم، برای مردم عمراً کار کند و الان هم شما در منزل خیلیها وسایل ما را میتوانید پیدا کنید که 50 سال است، دارد کار میکند. من وظیفه اخلاقی داشتم، معتقد بودم که اول مصلحتهای مردم و میهن من و بعد منافع شرکای من. من عاشق مردم بودم و ما عاشق مردم بودیم. شعار پدر من این بود، «خاک پای مشتری، توتیای چشم ما است». ما نوکر مشتری همیشه بودیم. مشتری مداری از جمله وظایف ما بود. من به شما بگویم بعد از هفتاد سال مدیریت، من فقط یک بار از یک مهندس نه شنیدم. من در جوانی اکثراً تا نزدیکهای صبح با کارگرها و مهندسین کار میکردم. کارگرها به نزد پدر من رفته بودند و گفته بودند که «آقاجان»، به پدر من «آقاجان» میگفتند، این محسنخان را زن بدهید، تا ما از شر او خلاص شویم؛ نهایت من برای میهن خود کار کردم. آرزوی من این بود که کشور توسعه پیدا کند و کشور صنعتی شود. صنعتی کردن و اشاعه فرهنگ صنعتی را راه نجات ایران میدانستم و میدانم. همهچیز خود را هم در این راه گذاشتم. من در راه خدا و بندگان خدا قدم برداشتم. قصد خیر هم داشتم و همه را دوست داشتم و همه ما را دوست دارند. کارگرها و کارمندهای ما، همه ما را دوست دارند و مردم هم به ما لطف دارند.
پدر ما هم معلم بوده، هم مهندس سنتی بوده. من در صنعت متولد شدم. فرهنگ صنعتی را یاد گرفتم. خوب است که بدانید پدربزرگ ما روحانی بود. بین بچههای خود معاملات خرید و فروش زمین را حرام اعلام کرد. گفت دنبال خرید و فروش زمین نروید. شما یکدفعه با یک فروش زمین، زحمات 30 ساله یک معلم را غارت میکنید. شما زحمتکش هستید و باید خدمتگزار مردم باشید. لذا ما معتقد بودیم. بعد هم عشق در خانواده ما بود و ما زیر دست یک پدر و مادر عاشق تربیت شدیم. ما عاشق میهن خود بودیم و بعد ما همه تحصیلکرده و همه علمگرا بودیم. فرهنگ و مدیریت علم و صنعتی در خط اول فعالیتهای ما قرار داشت. ما همیشه به دنبال مدیریت علمی بودیم. ما مصلحتهای مصرفکننده را بر مصلحتهای مالی، مادی خود مرجح دانستیم. ما برای مشتری و مردم ارزش قائل بودیم و همیشه به دنبال اشاعه فرهنگ صنعتی بودیم. من افتخار دارم که به کمک یاران خود، موسس چندین تشکل صنعتی و نیمهصنعتی هستم که از طریق تشکلگرایی، فرهنگ صنعتی را در ایران اشاعه بدهیم. الان هم به کمک یاران متخصص خود روی «استراتژی توسعه صنعت لوازم خانگی» داریم کار میکنیم که مملکت بهطور علمی، توسعه پیدا کند و از طریق اشتغال و صادرات و خدمت به مردم موفق شویم.
دولت اداره کننده
خلاصه پیام من برای مردم هشتاد میلیونی مملکت خود این است که دولت باید ادارهکننده باشد و نه تصدیگرا، دولت باید خدمتگزار و به حساب سازنده باشد و ملت در مسیر کارهای اجرایی کار کند. من قبل از انقلاب عضو سندیکای صنایع لوازم خانگی بودم که اعضای آن، اعضای سندیکا تا آنجا که یاد من هست، اینها بودند، هیاتمدیره آن بودند، مرحوم حکیمنژاد، مرحوم حاج برخوردار، مرحوم القانیان و نمیدانم آکشوتی زنده است یا مرده است که لبنانی بود و مهندس ارجمند که نمیدانم زنده است یا مرده است و الان ایران نیست، همین پایهگذار کارخانه ارج بود، اینها بودند و صاحب کارخانه فیلور که اسم آن از یاد من رفته است، او هم بود. من هم جوانترین فرد آنها بودم. وقتی که شاه آمد سازمان حمایت از مصرفکننده و تولیدکننده و این حرفها را درست کرد و قیمتها را، کنترل قیمتها را درست کرد، من گفتم که راهی را که شاه دارد میرود، باعث سقوط خود او میشود و باعث از بین رفتن بخش خصوصی ایران میشود. کنترل قیمتها، حمایت از مصرفکننده این حرفها به حساب دیدگاه غلطی است و باید قیمت را عرضه و تقاضا تعیین کند. من به خدای لاشریک له گفتم راهی را که شاه دارد میرود، منتهی به انقلاب میشود.
سیاست واقتصاد
سال 53 گفتم. القانیان خدا بیامرز درآمد گفت خلیلی، ما اهل سیاست نیستیم، حرفهای سیاسی را اینجا نزنید. فیلور درآمد به من با یک قیافهحق به جانبی نگاه کرد، نمیدانم زنده است یا مرده است. یک عبارتی گفت که مثلاً شبیه این بود که خلیلی این فضولیها به تو نیامده است، یک چنین چیزی بود. خدا او را بیامرزد. حکیمنژاد درآمد گفت که آقایان حرفهای این جوان را گوش کنید، این خیلی از چیزها را میفهمد. من آمدم و کاری که کردم، گفتم با شما نمیشود کاری کرد، با بودجه پول خود یک گروه کارشناس به اروپا فرستادم، پنج، شش مملکت را مورد مطالعه قرار دادیم،به این نتیجه رسیدیم که در سال 53، صنعت اروپا و اقتصاد اروپا، نرخ و قیمتها آزاد است و صنعت اروپا مردم را به قیمتی که دل او بخواهد، جنس خود را میفروشد و مردم را استثمار به نفع صادرات میکند. صادرات خود را با زیان میفروشد. این خلاصه پیام من بود برای همکاران که هیچ کدام گوش ندادند. برادر من را به شش ماه زندان محکوم کردند که اجاق پیکنیک را که من طراحی کرده بودم، این را به قیمت 15 ریال زیادتر فروخته بود.
اقتصاد آزاد
عاشق مردم باشید، میهن خود را دوست داشته باشید و خدمت را برای راضی کردن مردم و میهن خود بگذارید. اصل و رسالت صنعتگر باید در درجه اول برای نجات میهن خود باشد، بعد اقتصاد آزاد را تا میتواند روی آن مطالعه کند. اقتصاد آزاد راه نجات ایران است. بعد حرفه خود را که خوانده است، مرتب روی آن مطالعه کند. تا روز مرگ خود دست از خواندن و مطالعه در زمینه حرفه خود برندارد. مدرن فکر کند. اگر که دنبال صنعت است برای صنعتی کردن کشور تلاش کند. رضایت مردم را بسیار جدی بگیرد. در همین حرفه اقتصادی که هست، سعی کند که یا در تشکل مربوطه خدمت کند یا اگر تشکل ندارد، تشکل درست کند و دولت را مرتباً در جهت راه توسعه و خدمتگزاری تشویق کنند. تصدیگری را به ملت و مردم و خود و اطرافیان خود یاد بدهد. هیچگاه از یاد گرفتن و تحصیل حرفه و کار خود غافل نشود و برای تخصصهای جدید و علم و اطلاعات جهان ارزش قائل باشد و تا میتواند سعی کند که موفقیت و پیشرفتهای جهان را برای مملکت الگو قرار بدهد. فرهنگ صنعتی و فرهنگ رشتههای تجارت و اقتصادی و هر رشتهای که هست در وادی بررسی و تحلیل و ارشاد و هدایت اقتصاد آزاد هیچوقت فروگذار نکند. توسعه بسیار جدی و اساسی تشکلگرایی که تشکلها را آزاد بگذارند و تشکلها توسعه پیدا کنند و تشکلها در خدمت دولت و راهنمای دولت باشند. تشکلگرایی یکی از آرزوهای من بوده و هست و الان آرزویی که برای میهن خود میکنم، اقتصاد آزاد است.
برگرفته از گفتوگوی تصویری مهندس محسن خلیلی با روزنامه ایران- منتشره در مورخ 25 تیر 1399
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.