30 مهر ماه، روز مهربانی است،در سایهسار مهربانی
ساعت24-مهربانی به عنوان یک صفت اختیاری، قطبنمایی است که میتواند جهتگیری نفسانی انسان را نمایش دهد. دایره علایق و سلایق یک انسان و گستره کراهتها و نفرتورزیهای او، با توجه به مهربانیای که نشان میدهد یا دریغ میکند قابل تشخیص است و از اینرو، زمانی قابل اعتناست که از روی معرفت و آگاهی باشد. مهربانی آگاهانه همان چیزی است که به مجرد احساس خوشبختی و لذت حقیقی اتفاق میافتد و در غیر آن، یعنی در درد و رنج، با کراهت و نفرت جایگزین میشود.
انسان با مهربانی درصدد تامین حیاتیترین نیاز روان خود، یعنی معنادار دیدن زندگی است. این خصلت به قدری در نهاد آدمی ریشه دوانده است که نمیتوان هیچ دورهای از حیات آدمی را یافت که در آن از مهربانی کردن و مهربانی دیدن بینیاز باشد. این احتیاج که برآمده از احساس تنهایی بشر است، به او کمک میکند تا با تجربه وصل به دیگری، بر اضطراب تنهایی و تشویش انزوا فائق آید. از طرف دیگر، مهربانی به عنوان بهترین روش تربیتی و آموزشی، تنها شیوهای است که میتواند استعدادهای بالقوه متربیان را آشکار کند و تصفیهگر روح آنها و تلطیفکننده ذائقهشان باشد. روحیههای مختلف، از قبیل انسانهای خودخواه، مغرور، بیاعتنا و مأیوس، وقتی میتوانند به صلاح بیایند که در کنار عناصر تربیتیای مثل تنبیه، موعظه و تشویق، از کیمیای مهربانی نیز بهره ببرند. جدای از همه اینها، شکوفا شدن همه فضایل انسانی، تنها در سایه تعامل و ارتباط با سایر انسانهاست که اتفاق میافتد و البته که این تعامل، تنها با انس ورزیدن به دیگران و مهرورزی با آنها حاصل میآید. عزلت، از میان برنده برخی خصایل و ملکات انسانی است و مهربانی به مثابه ملاطی که دلهای پراکنده را بههم پیوند میدهد، مایه یگانگی جامعه و شکوفاکننده خصایص شریف آنهاست (چیستی و جایگاه محبت در اخلاق اسلامی، زهرا صالحیسمندی، 1392، ص 39-1؛ هنر عشق ورزیدن، اریک فروم به نقل از فروزان مصطفی منعقمی، تبیین نظری محبت و دوستی، 1386، ص 26-25).
مهربانی در مکتب فلسفه، عرفان و اخلاق
حقیقت مهربانی در فلسفه از سنخِ زیبایی و حُسن است. انسان فقط میتواند نسبت به چیزی مهربان باشد که آن را زیبا یا از تجلیات زیبایی بداند. این مهربانی در مرتبه اول، نسبت به یک جسم زیبا و در مرتبه دوم نسبت به فضایل و مکارم اخلاقی و عقلی، یعنی زیباییهای باطنی پدید میآید که هر دوی این متعلقات مهرورزی، به دلیل اینکه ناپایدار و در معرض فنا و زوال هستند، برانگیزنده مهربانی حقیقی نیز نیستند. مرتبه سومی از مهرورزی هست و آن مهربانی نسبت به امر پایدار و باقی است و در حقیقت، تمام مهرورزیها از اینرو ارزشمندند که رشحاتی از این مهرورزی بر آنها تابیده شده است. مهربانی در نگاه فلسفی، به عنوان یک نیروی مقدر در تمام موجودات ساری و جاری است و موجودات (اعم از جاندار و بیجان) به این دلیل که صاحب شعور، ادراک، علم و آگاهیاند، قادر به دریافت و ارایه مهربانیاند. فلسفه، بعد از تقسیم موجودات به موجودات عالی و دانی (سافل)، دو سلسله وجودی صعودی و نزولی را نیز برای آنها اثبات میکند و توضیح میدهد که در این نظام، موجودِ عالی، از اینرو که میل تربیتِ موجود سافل را دارد به او مهربانی میکند و موجود سافل، از این لحاظ که میل ارتقا دارد، به موجود عالی مایل میشود (فلسفه اخلاق در دیدگاه مکاتب قدیم و جدید، سیدمحمدرضا علویسرشکی، 1385، ص 28-27؛ درباره عشق، احمد نراقی، 1390، ص 11-10؛ عشق در فلسفه و ادبیات عرفانی، سیدحسن امین، 1389، ص 17).
مهربانی در عرفان، برخلاف فلسفه (که مهربانی را از منظر عقلی اثبات میکند) یک امر ذوقی و چشیدنی است و به عنوان علاقهای قلبی که میان عبد و معبود است، تعریف میشود. این صفت، در همان اوایل سلوک، از سالک سلب میشود و به این ترتیب، سالک غیر از محبوب خود، نسبت به هیچکس هیچ علقه و مهربانیای ندارد. سالک حقیقی چنان مهری نسبت به محبوب خود دارد که حتی بقای صفات خودش را در حجاب بودن از محبوبش میداند و در نتیجه، از شدت مهری که نسبت به او دارد، دشمن خودش نیز هست (محبت در قرآن و حدیث و تجلی آن در سیره نبوی و احوال عارفان، علی رافعی، 1390، ص 43 و 297).
مهربانی در اخلاق، خصلتی ذاتی است که با فضیلت توام شده و برآمده از کمالطلبی انسان است. اخلاق، انسان را بهطور طبیعی «انسگیرنده» معرفی میکند و معتقد است به بار نشستن خصیصه انسگیرندگی انسان، تنها در نتیجه مهربان بودن اوست که اتفاق خواهد افتاد. اخلاق برخلاف فلسفه، مهربانی را تابع علم و شعور درنظر نمیگیرد، اما با این حال، حقیقت مهرورزی را در مورد موجوداتِ فاقد شعور صادق میداند. این حالت، بعضا در تعابیر مختلف با عنوان کلی جذب و انجذاب به کار رفته و با مصادیقی مثل آهن و آهنربا توضیح داده شده است. یعنی همانطور که یک موجود مادی فاقدِ شعور مثل آهنربا، با نیروی جذبی که دارد آهن را به خودش جذب میکند، موجودات صاحب شعور هم، با جذب و انجذاب آگاهانه و کشش و شعور آشکاری که نسبت به یکدیگر دارند، به سمت و سوی یکدیگر کشیده میشوند. در این نوع نگاه، مهربانی در موجوداتِ صاحب شعور، فقط نسبت به چیزی که با وجود، خواستهها و تمایلات آنها همخوانی و تناسب داشته باشد، پدید میآید و نشانه آن نیز ملایمت و رفقی است که میانِ محب و محبوب وجود دارد و اسباب کمال محب را فراهم میآورد (اخلاق نیکوماخوس، ارسطو، 1385، ص 291؛ اخلاق ناصری، خواجه نصیرالدین طوسی، 1387، ص 264؛ اخلاق در قرآن، محمدتقی مصباحیزدی، 1383، ج 1، ص 359-358).
مهربانی در مکاتب اخلاقی غربی
مکتب سودگرایانه، مهربانی را معادل سودگرایی دانسته است؛ در رد این نظریه، این سخن مطرح شده است که گرچه میتوان دوست داشتن همسایه را معادل ازدیاد خیرخواهی و خوبی در حق او دانست، اما نمیتوان با همین اندیشه، دوست داشتن خدا را نیز تبیین کرد، زیرا خدا در تمام تفکرات، از پیش موجودی کامل فرض شده است و در نتیجه دوست داشتن او نمیتواند به معنای افزودن خیر و خوبی به او باشد (فلسفه اخلاق، ویلیام کی. فرانکنا. 1389، ص 128).
مکتب وظیفهگرایانه، اینطور توضیح داده است که اگر مهربانی و نیک خواستن برای دیگری و تمایل به او، به تنهایی مدنظر قرار بگیرند، به هیچوجه کل فضیلت نخواهند بود؛ در رد این نظریه، این سخن آمده است که اگر قرار بر دوست داشتن خدا و همسایه باشد، تنها به این دلیل که خدا اینطور خواسته است، پس اصل اطاعت از خدا، نسبت به اصل محبت، یک اصل مبناییتر درنظر گرفته شده است (فلسفه اخلاق، ویلیام کی. فرانکنا. 1389، ص 129).
مکتب دیگرگرایانه، مهربانی و خیرخواهی نسبت به دیگران را یک میل اولی و اصیل میداند و بر این اعتقاد است که میل به خود و حب ذات و تلاش برای کسب لذت و احساس خوشبختی، یک میل ثانوی است که در نتیجه میل اولی ایجاد میشود. شعار این مکتب، زیستن برای دیگران است. در واقع، این مکتب با توجه به کشش و تزاحمی که میان دو حس «دیگرخواهی» و «خودخواهی» انسان وجود دارد، بر این مطلب پافشاری میکند که باید تربیت خانوادگی و آموزشهای مربیان اخلاق به گونهای باشد که موجباتِ غلبه حس دیگرخواهی و نیکخواهی بر احساس خودخواهی او فراهم آید. به شکلی که فرد آماده باشد تا خودش را در برابر انسانیت که دِینی عظیم بر گردن همه دارد، فدا کند. در مکتب دیگرگرایانه، همدردی، اساس و پایه اخلاق و معیارِ کار خوب است و مهربان بودن یا نبودن یک فرد زمانی مورد پذیرش خواهد بود که مورد تایید و قبول بیطرفانه عموم مردم واقع شود. در رد این نظریه، این سخن مطرح شده است که آیا میتوان با استمداد از توصیه و تبیین، حسِ قوی خوددوستی و خودخواهی انسان را از میانه برداشت و لگدکوب کرد؟ و اینکه آیا اخلاق، صرفا محدود به دگردوستی است و به عنوان مثال، تن به ذلت ندادن در اطاعت از دیگران، کاری ارزشمند محسوب نمیشود؟ (بررسی تطبیقی خودگرایی و حب ذات، مصطفی عزیزیعلویچه، 1386، ص 142؛ فلسفه اخلاق (حکمت عملی)، ژکس، 1362، ص 93-91؛ فلسفه اخلاق، مرتضی مطهری، 1367، ص 46-42).
مکتب خودگرایانه، بر این باور است که انسان اصالتا خودگراست و اگر مهربانیای نسبت به غیر دارد، صرفا به خاطر خودش این مهرورزی را انجام میدهد. بنا بر باور این مکتب، ریشه و اساس اخلاق حب ذات است و حب ذات به عنوان یک اصل اساسی، ریشه و بنیان تمام عواطف خیرخواهانه انسانی است. به باور برخی پایهگذاران این نظریه، محبتِ مسیحی (که انسانِ خوب را فروتن، خیرخواه، مهربان و از خود گذشته توصیف میکند) محصولِ ضعف، ترس، عدم اعتماد به نفس و بد طینتی است و میتوان آن را نمونه بارز اخلاق بندگی به حساب آورد. این مکتب بر این باور است که «هیچ کاری را نباید خوب و خیر دانست، مگر به همان اندازه که برای کننده کار نیز لذتآور است و به همین ترتیب، هیچ کاری را نمیتوان شر و بد دانست، مگر به همان اندازه که برای کننده کار نیز رنجآور است. کسی که به بیچارگان شفقت و دلسوزی میکند، به سبب رنجی است که گمان میکند اگر به او مهربانی نکند، روزی همان بیچارگی به خودِ او روی میآورد.» در حقیقت، این مکتب معتقد است که اگر انسان اهل تسلیم، فروتن، راضی و افتاده بار بیاید، دیگر قادر نخواهد بود که خودش را آزادانه بپروراند. در رد این نظریه، میتوان به نگاه اسلام به موضوع حب ذات اشاره کرد. بنا بر نظر مشابه مکتب خودگرایی و حب ذات در اسلام، انسان بالذات خوددوست است، اما باید در نظر داشت که انسان در مکتب خودگرایی، منحصر در زندگی جسمانی است و خیر و منفعت را محصور به خیر و منفعت دنیوی میداند، اما حب ذات در اسلام، جز خیر دنیوی، مصلحت اخروی او را نیز در بر میگیرد و در نتیجه، مکتب خودگرایی، از این باب که تنها بر معرفتشناسی از طریق حس و تجربه تاکید دارد، قادر نیست که در همه موقعیتها مصلحت شخصی را درست تشخیص بدهد و یک خودگرایی بدون آسیب را ترسیم کند، اما حب ذات در اسلام، از اینرو که علاوه بر حس و تجربه، از یک ابزار معرفتشناسی دیگر، به اسم وحی نیز بهره میبرد، در شناسایی خیر و منفعت آدمی دچار چالش نمیشود و در مسیر خوددوستی، حقوق دیگران را نیز تضییع نمیکند (سیر حکمت در اروپا، محمدعلی فروغی، 1344، ج 2، ص 11؛ تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، 1373، ج 2، ص 1047؛ گذر از مدرنیته، شاهرخ حقیقی، 1379، ص 97؛ مبحث اخلاق در آثار فریدریش نیچه، یزدان کیخسرو دولتیاری و روحالله محمدی، 1389، ص 73).
جایگاه مهربانی در میان قوای نفس و فضایل اخلاقی
مهربانی در قوای نفس، کاملا بسته به مرتبه وجودی است. هر قدر که مرتبه وجودی یک قوه، عالیتر و وافرتر باشد، متعلقات مهرورزی آن نیز، خالصتر، نورانیتر، لطیفتر و نفیستر هستند. به عنوان مثال، متعلق مهرورزی قوه شهوانی، به نحو ارادی انتخاب میشود و با عناصر تخیل و احساس نیز میآمیزد و به این ترتیب، لذت شدید و قویای به دست میدهد که به تناسب، شوق کاملتری نیز به دنبال دارد. متعلق مهرورزی در قوه غضبیه به دلیل درندهخو بودن و میل به انتقام، خصومت و تسلط بر خصم است. متعلق مهرورزی در قوه عاقله، ادراک معانی و نزدیکی به حقیقت وجود است و آن را با تکلیف کردن به سایر قوا فراهم میکند؛ به این ترتیب که قوه شهویه را به ازدواج بدون قصد لذت حیوانی و تنها به جهت اقتدا به فرمان پروردگار امر میکند و قوه غضبیه را به مبارزه با خصم میخواند تا بتواند مملکت وجود و وطن خودش را از شر اشرار حفظ کند و مدینه فاضله را در آن پدید آورد و به همین ترتیب، خواهان اموری است که در جهت نیل به سرای باقی و لقای حق تعالی هستند (مبانی فلسفی عشق از منظر ابنسینا و ملاصدرا، محمدحسین خلیلی، 1388، ص 181، 185، 186 و 304).
مهربانی در میان فضایل اخلاقی میتواند همان محبت صادقانهای باشد که به صفت صداقت شناخته میشود و بر اثر آن، فرد به همه امور مربوط به دوست خودش اهتمام میکند و کارهای نیکو را در حد توان در حق او انجام میدهد؛ یا میتواند همان صفت الفت باشد که بر اثر آن، فرد بر اثر پیوند با دیگران، به سازگاری اعتقادات و آرا به آنها میرسد و به دنبال آن برای اداره زندگی به تعاون با آنها نائل میآید؛ یا میتواند همان صفت صلهرحم باشد که بر اثر آن، فرد با خویشان و نزدیکان خودش، در خوبیها و خوشیهای زندگی مشارکت و تعامل میکند؛ یا میتواند همان صفت مکافات باشد که بر اثر آن، فرد در پاسخ به احسان دیگری، به همان اندازه یا بیشتر نسبت به او احسان میورزد؛ یا میتواند صفت حسن شرکت باشد که بر اثر آن، فرد در همه معاملاتش با دیگران، به شیوهای معتدل موافق با همه رفتار میکند؛ یا میتواند همان صفت حسن قضا باشد که بر اثر آن، فرد بدون آنکه از عمل و کرده خود پشیمان شود یا بخواهد منت بگذارد، به دیگری پاداش میدهد؛ یا میتواند همان صفت تودد باشد که بر اثر آن، فرد میخواهد با حسن برخورد و کردار خود، محبت همگان را جلب کند و اهل فضیلت باشد؛ یا میتواند همان صفت عبادت باشد که بر اثر آن، فرد به تعظیم و تمجید خدای متعال میپردازد و به فرمان او گردن میگذارد و دوستان او را تکریم میکند و دشمنانش را دشمن میدارد. با این همه، مهربانی حقیقی، برتر از تمام فضایل، از قبیل حکمت، عفت، شجاعت و عدالت (که سایر فضایل، ذیل این فضیلتها هستند) است و به تاکید علمای اخلاق، از گذشته تاکنون، اگر بر جامعهای (حتی میان دو تن) مهربانی حقیقی حاکم باشد، دیگر نیازی به وجود عدالت در آن جامعه احساس نخواهد شد؛ زیرا حتی اگر در جایی عدالت حاکم باشد، همچنان احساس نیاز به دوستی باقی خواهد بود. در عدالت، باید تقید به حق وجود داشته باشد، اما در مهربانی حقیقی، انسان برای دیگری بیش از آنچه برای خودش خواسته میخواهد. در حقیقت، در بررسی مراتب فضایل انسانی، این مهم آشکار میشود که انسان محتاج عدالت نیست، مگر اینکه فاقد محبت باشد و اگر مردم همه دوستدار یکدیگر باشند، انصاف خواهند داشت و بین آنها اختلافی نخواهد بود؛ زیرا در مهرورزی حقیقی است که وحدت طبیعی میان افراد پدید میآید (برخلاف عدالت که برقرارکننده اتحاد تصنعی است) (تهذیبالاخلاق، ابنمسکویه رازی، 1369، ص 77-70؛ اخلاق نیکوماخوس، ارسطو، 1386، ص 298؛ اخلاق ناصری، خواجه نصیرالدین طوسی، 1387، 259-258).
مهربانی، صرفنظر از اینکه یک امر نفسانی باشد، یا یک امر ذوقی و کشفی، یا یک میل از جانب یک موجود صاحب شعور به موجود صاحب شعور دیگر، در سه قسم مهربانی به خود، خدای متعال و دیگران قابل تقسیم است. اما در یک نگاه کلیتر و جهانشمولتر، میتوان تمام این سه قسم را در یک قسم جای داد:
خدا ریشه در ذات نفس دارد و شامل دیگران نیز میشود، بنابراین، مهرورزی نسبت به خود اگر به تمام معنا محقق شود، همه اشکال مهربانی را نیز محقق و برآورده خواهد کرد.
مصطفی سلیمانی/نویسنده، روانشناس و دانشآموخته فلسفه اخلاق