رفتن به محتوا
سام سرویس
کد خبر 355529

سیمین مرا به عقد شوهرش درآورد تا باردار شوم و نوزادم را بدزدد!

ساعت 24-دختری روستایی و بسیار ساده دل بودم، در واقع به همه اعتماد داشتم و با صداقت حرف های دیگران را باور می کردم اگرچه هیچ وقت به مدرسه نرفتم و دختری بیسواد بار آمدم اما قلب رئوفی داشتم و خیلی زود تحت تاثیر جملات عاطفی و احساسی قرار می گرفتم. با وجود این، حتی ذره ای احتمال نمی دادم که ماجرای ازدواج من نقشه ای زیرکانه باشد تا دیگران با سوء استفاده از من به خواسته هایشان برسند و ...

زن 26 ساله که به طرز ناباورانه ای از مرگ حتمی نجات یافته بود درحالی که بیان می کرد آن قدر به خاطر از دست دادن نوزادم در شرایط روحی وحشتناکی به سر می بردم که نفهمیدم چگونه با اقدامی احمقانه دست به خودکشی زدم، در تشریح ماجرای تلخ زندگی اش به کارشناس ومشاور اجتماعی کلانتری شهرک ناجای مشهد گفت: در یکی از روستاهای دور افتاده شهرستان قوچان به دنیا آمدم، متاسفانه برادری نداشتم و مادرم برای آن که صاحب فرزند پسری شود، شش خواهر برایم به دنیا آورد ولی هیچ کدام از فرزندانش پسر نشد. پدرم نیز کارگر ساده ای بود که وضع مالی مناسبی نداشت. او برای اهالی روستا کار می کرد و به زحمت می توانست هزینه های زندگی ما را تامین کند به همین دلیل من هم که تنها یک خواهر بزرگ تر از خودم داشتم، سعی می کردم در کنار رسیدگی به امور منزل با قالی بافی به معاش خانواده کمک کنم. بالاخره با هر شرایطی بود لقمه ای نان حلال تهیه می کردیم و زندگی را می گذراندیم تا این که جوانی شهری به خواستگاری خواهر بزرگ ترم آمد و آن ها با یکدیگر ازدواج کردند.


شوهر خواهرم در یکی از شهرک های حاشیه مشهد و در منزلی اجاره ای زندگی می کرد. او هم یک کارگر ساده بود و وضعیت مالی خوبی نداشت به همین دلیل خواهرم از همان روزهای اولی که پا به خانه بخت گذاشت مجبور شد برای گذران امور زندگی در خانه های مردم کار کند.

مدتی به همین ترتیب گذشت تا این که روزی خواهرم به همراه زنی میان سال به روستایمان آمد. وقتی دور هم نشستیم تازه فهمیدم آن زن به خواستگاری من آمده است اما نه برای پسر یا برادرش بلکه او مرا برای شوهرش خواستگاری کرد! ناباورانه و متعجب فقط نگاهش می کردم که «سیمین» در ادامه سخنانش گفت: چند سال است با «احمد» ازدواج کرده ام اما متاسفانه در این سال ها باردار نشدم.

خیلی دوست داشتم صدای گریه ها و خنده های یک کودک را بشنوم با وجود این، معالجات پزشکی هم نتیجه ای نداشت تا این که تصمیم گرفتم همسر دیگری برای احمد انتخاب کنم تا همه ما زیر یک سقف با شادی زندگی کنیم. تو هم در کنار فرزندی که به دنیا می آوری، خانم خانه باش و من همه کارها را انجام می دهم تا تو فرزندانت را بزرگ کنی و ... خلاصه خیلی راحت به حرف های سیمین اعتماد کردم و به عقد احمد درآمدم.

با وجود این که خیلی زود باردار شده بودم اما باز هم همه امور خانه داری را خودم به تنهایی انجام می دادم چرا که سیمین هیچ وقت در خانه نبود و تنها هنگام خواب به منزل می آمد. ماه آخر بارداری را می گذراندم که همسرم منزل محل سکونتمان را به فروش گذاشت چرا که معتقد بود با به دنیا آمدن فرزندم، نیاز به خانه بزرگ تری داریم. من هم به حرف آن ها اعتماد کردم تا این که روز زایمانم فرا رسید، همسرم برای آن که هزینه های سنگین بیمارستان را نپردازیم، مرا به خانه مامایی برد که ادعا می کرد از آشنایانش است اما وقتی در آن خانه به هوش آمدم نه از احمد و سیمین خبری بود و نه از نوزاد و مامایی که او را به دنیا آورده بود! وقتی فهمیدم فریب خورده ام و سیمین به خاطر بچه، مرا به عقد همسرش درآورده است، دچار اشتباه وحشتناکی شدم و دست به خودکشی زدم اما خوشبختانه رهگذری متوجه موضوع شد و مرا از مرگ نجات داد و ... شایان ذکر است به دستور سرهنگ علی نصرتی (رئیس کلانتری شهرک ناجا) رسیدگی به این پرونده در دستور کار پلیس قرار گرفت.

منبع : رکنا

نظرات کاربران
نظر شما

ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.

تیتر داغ
تازه‌ترین خبرها