وقتی وعده سقوط از برج میلاد نخنما شده...
اکبر اوتی روی طناب!
ساعت 24 - چند ورق پروپرانول و چند قرص زیرزبانی مدتهاست در جیبش هست تا به وقت تیر کشیدن قلب و درد قفسه سینهاش فکری به حال خود بکند و زیر شرشر بیوقفه آلام حالش وخیمتر نشود. او فقط چند قدم مانده به هفتادسالگی، بزرگترین قمار زندگیاش را تجربه میکند و به این میاندیشد که با هر حربهای که ممکن است خود و سربازان مغبونش را از توفان مصائب خلاص کند.
اکبر اوتی این روزها روی طناب قدم میزند. فرمانده پا به سن گذاشتهای که استاد رساندن تیمهای لیگ یکی به لیگ برتر است و در این سالها جامه خوشبختی را بر تن توپچیهای شهرداری تبریز، آلومینیوم هرمزگان و پدیده مشهد پرو کرده حالا در سختترین و تبآلودترین روزهای پدیده، نبض تیمی را در دست گرفته که گفته میشود برای تمرین کردن نیاز مبرم به چند توپ چرمی دارد. قشون غرقه در امواج ناپایدار که پس از هفت هفته تنها با دشت دو امتیاز در قعر جدول جا گرفته و رویاهایش بوی نا گرفته است.
شاید برای فرزند گنبد کاووس که بخش اعظم عمرش را در سناباد گذرانده قبول هدایت کشتی توفانزدهای که سکانش مدتها به حال خود چرخیده و با هر باد سر از جزیرهای ناشناس درآورده بود گاف بزرگی قلمداد شد. او در روزهایی که هول و هراس بر اردوگاه خراسانیها سایه افکنده بود رضا مهاجری شاگرد خلفش را به پستوی تنهایی فرستاد تا خود یکتنه رهبر ارتش فروپاشیدهای شود که با آرزوهای ناکام دست و پنجه
نرم میکرد.
اکبر شاید اگر در نقطه صفر بیشتر تمرکز میکرد و سودای ترکتازی با دست خالی به سرش نمیزد امروز رو به تاریکی گام بر نمیداشت و تتمه اعتبار خویش را ازدسترفته تلقی نمیکرد.
مثل روز روشن بود که پدیده با فوجی از مشکلات و گرفتاریها به سادگی از دالان تشویش خارج نخواهد شد و در گذر زمان داوطلب سقوط به لیگ یک لقب خواهد گرفت. میثاقیان اما مجال تماشای شورهزار را از خود گرفت تا از همان ابتدای راه با قلب خسته و بیمار به فرجام تیمی بیندیشد که هرگز نتوانسته در قواره سفیر فوتبال خراسان رضوی خود را مطرح کند.
هر چند او معتقد است هنر این را داشته که با حضورش به اعتصابها و خط و نشانها پایان دهد و آژیر سفید را به گوشها برساند، اما چه کسی است که نداند میان وهم و خیال آنچه رنگ نمیگیرد حقیقت است؛ حقیقتی که نشان از کامیابی تیمی داشته باشد که هر روز و هر ساعت روی مین قدم میزند و از فردای خود هیچ خبری ندارد.
حتی اگر اکبر اوتی به سیاق سالهای دور وعده دهد که در صورت سقوط خود را از برج میلاد به پایین پرت خواهد کرد باز هم آینده در هالهای از غبار، پالس امیدوارکنندهای به دست مشهدیها نمیرساند و حرفهای نامفهوم مالک و مدیرانی که تا این لحظه نتوانستهاند طرحی نو دراندازند گرهگشا نخواهد بود.
طفلک میثاقیان که زیر منگنه مشکلات گریز و گزیری جز تسلیم شدن جادوی خندههایش ندارد و باید فاصله بهشت تا برهوت تنهایی و انزوا را در طرفهالعینی طی کند. هر چند پیرمرد زیر رگبار آتش به جنگیدن تا آخرین نفس میاندیشد و در جمع قلم به دستان با حنجرهای لرزان میگوید: «این تیم مرتب در اعتصاب بوده و تمرین نکرده و کلی دردسر داشته است و من آمدهام تیم را جمع کنم. همین جمع کردن تیم شاهکار است. من در ایران به جمع کردن تیم معروفم. تیمی را که در این شرایط است و بخواهید سامانش دهید، هنر میخواهد. ما تیم را جمع کردیم و شرایط پدیده هر روز هم بهتر میشود. به نظر من نباید زیاد نگران باشیم و وضعیت خوب خواهد شد.»
با این واگویهها لابد باید سرب داغی که در این هفتهها به جبر روزگار بر جسم اکبر گذاشته شده را نادیده بگیریم و به این بیندیشیم که آیا او با تیمی که در پایتخت تمرین میکند و در حوالی توس به میدان میرود، میتواند از جادههای صعبالعبور رد شود و به راقم تاریخ خونآلود یک لشکر شکستخورده بدل نشود.
تیم فانوس به دست لیگ امروز عصر در کنار دریای مازندران به ملاقات نساجی خواهد رفت. آیا فرماندهای با رگهای گرفته و قلبی که کند میتپد میتواند چشمهای خسته خود را به شاگردانش بسپارد و از آنها بخواهد برای پایان دادن به تراژدی ترکشها را به سوی پسران ساکت شلیک کنند.
امروز عصر بیشتر مشخص خواهد شد که اکبر چند مرده حلاج است و اصلا آیا با سازوبرگ کارناوالیاش از جنگلهای ژندهپوش به سلامت گذر خواهد کرد یا نه؟