وقتی همه خودخواه میشوند
زخم کاری بر پیکر استقلال
ساعت24-همین هفته گذشته بود که سریال زخم کاری به عنوان یکی از محبوبترین سریالهای شبکه نمایش خانگی به پایان رسید و این اتمام مقارن شد با باخت استقلال مقابل الهلال عربستان و شعلهور شدن آتش اختلافات در اردوگاه آبیپوشان. روزهای بعد از حذف استقلال از لیگ قهرمانان آسیا خیلی زود خاطره سریالی که به تازگی تمام شده بود را زنده کرد.
اگر در سریالی که محمدحسین مهدویان، کارگردان استقلالی سینمای ایران ساخته خودخواهی آدمها همه و نه تنها خودشان را به ورطه سقوط کشاند در استقلال این روزها هم چنین وضعیتی جریان دارد. امروز در استقلال نیروهای مختلفی هستند که هر کدام صرفا براساس منافع خودشان حرف میزنند، تصمیم میگیرند و اقدام میکنند. مدیرعامل استقلال چند روز روزه سکوت میگیرد تا بعد از ناکامی احتمالی تیم در آسیا به حساب تک تک مخالفان و معترضانش برسد. او در تلویزیون جوری از شرایط تیم حرف زد و همه را زیر سوال برد که انگار برای لحظه سوت پایان بازی و باخت لحظه شماری کرده بود. محمود فکری سرمربی سابق استقلال هم که تصور میکند زمینش غصب شده در خبرگزاریهای مختلف و صداوسیما در رفتوآمد است که تا جایی که میتواند تیم و سرمربیاش را بکوبد. سرمربی فعلی استقلال هم بعد از روشن شدن تناقضهای رفتاری و کلامیاش در فصل نقل و انتقالات و رابطه با مدیران باشگاه و بازیکنان وعده افشاگری در روزهای آینده را داده. وعدهای که احتمالا چیزی جز تکرار همان حرفهای همیشگی علیه مدیران و وزارتخانه و پیشکسوتان نخواهد بود. در این میان وزیر ورزش هم که پیش از بازی استقلال مقابل الهلال قول تغییرات گسترده در کادر مدیریتی تیم را داده بود در چرخشی ناگهانی اعلام کرده به مدیران فعلی اعتماد خواهد کرد؛ یعنی تغییر بیتغییر.
وزیر ورزش چطور قید عوض کردن مدیران استقلال را زد؟ آیا مذاکرهای میان طرفین در کار بوده؟ چت فرهاد مجیدی با مددی چطور به دست فرشید اسماعیلی رسید؟ و ادامه آن چت چطور سر از پیج یک خبرنگار درآورد؟ چرا وقتی مجیدی با انتقال قایدی موافق بوده دم از مخالفت میزند؟ مددی چطور برای یک اردوی ۸ روزه در دوبی ۲۵۰ هزار دلار هزینه کرده است؟ چرا مدیرعامل استقلال بعد از تغییرات گسترده در ترکیب تیم و خرید بازیکنان تازه در آستانه فصل جدید تازه یادش افتاده باید عملکرد فنی سرمربی را بررسی کند و ممکن است سرمربی تیم عوض شود؟ محمود فکری این وسط چه میگوید؟
هیچ بحثی وجود ندارد که تمام نیروهای تاثیرگذار در روند این روزهای استقلال بازی خودشان را انجام میدهند. این بازی درست مثل یک بازی جنگ قدرت است که مدام به تضاد منافع منجر و باعث تلف شدن نیروها میشود. درست مثل کاراکترهای زخم کاری. درست همانطور که مالک برای ناصر نقشه کشید، منصوره زیرآب مالک را زد، خواهر و برادر با طلوعی بستند، سمیرا نقشه خودش را جلو برد، مالک رفت سراغ دستمالچی و... همه این کارها انجام شد تا هر کدام به تنهایی برنده بازی لقب بگیرند. در نهایت اما از تمام این نقشه کشیدنها چیزی جز چند جنازه از جمله دو دختر بچه و انبوهی از نابودی باقی نماند. یعنی هیچ کس برنده نشد.
همه بازیگران این روزهای استقلال میخواهند آدم خوب قصه باشند و در عین حال منافعشان هم تامین شود. همهشان میخواهند برنده باشند. مجیدی میخواهد هم نیمکت استقلال را داشته باشد هم حال مدیران تیم را بگیرد و هم هواداران از او راضی باشند. مددی تلاش میکند مدیرعامل تیم بماند، مجیدی را کلهپا کند و خودش را بهترین مدیر فوتبالی نشان دهد. وزیر ورزش میخواهد کاری کند نه سیخ بسوزد نه کباب. میخواهد در مسائل استقلال دخالت نکند اما نمیداند همین ورود نکردن خودش نوعی دخالت است. محمود فکری هر طور شده میخواهد مجیدی را از استقلال دور کند و برای باخت تیم محبوبش دست به دعاست. بعضی از بازیکنان هم این وسط با مربی هستند و بعضی دیگر با مدیرعامل. بعضیهاشان هم رفتن را به ماندن ترجیح دادند.
از این همه چه چیزی جز تلفات برای استقلال باقی مانده؟ جز از بین رفتن سه جام لیگ و حذفی و آسیا؟ جز نابودی آرزوهای میلیونها هوادار استقلال؟ وقتی در سکانس پایانی زخم کاری مالک با زخمی کاری در پهلو روی ماسههای ساحل افتاده بود، وقتی سمیرا با جنون کلنجار میرفت و ناصر و منصوره میخواستند خودشان را دور کنند، احتمالا خیلی از بینندههای سریال از خودشان پرسیدند آیا واقعا ارزشش را داشت؟ همین سوال را میشود از مددی و مجیدی و فکری و بقیه آنهایی که دنبال سهم خودشان از استقلال میگردند پرسید. آیا واقعا ارزشش را دارد؟ این حجم از خودخواهی که تیم را به سمت نابودی میبرد، این همه نقشه کشیدن و منتظر ماندن، این همه افشاگری بیحاصل و قصه ساختنهای الکی آیا کمکی به تیم کرده؟ آیا این زخم کاری که بر پیکر استقلال وارد شده کافی نیست و حتما باید جنازهاش روی دستهاتان بماند تا بیخیال شوید؟