فرزندتان می فهمد ! حقیقت هایی که نباید از او پنهان کنید.
ساعت ۲۴- وقتی خودم را در موقعیتی با فرزندانم می یابم که باید حقیقت را بگویم ؛ اغلب با این کلمات شروع میکنم ؛: تو متوجه شدی که چه اتفاقی افتاد. تو حق داشتی متوجه آن بشوی. درک عمیقی داشتی. این نکته بسیار مهم است. کودکان ما حواس بسیار تیزی برای درک محیط اطرافشان دارند. اما آنها هنوز آنقدر تجربه زندگی ندارند که بتوانند تشخیص دهند چه چیزی خطرناک است ؛ چه چیزی صرفا آزاردهنده و چه چیزی امن است. در واقع ؛ تحقیقات نشان داده است که کودکان جزییات بیشتری را در محیط خود نسبت به بزرگسالان متوجه می شوند.
ما اغلب داستانهایی برای خودمان می سازیم ؛ مانند ؛ فرزندم خیلی کوچک است که متوجه آن شده باشد ؛ یا ؛ غیر ممکن است که او به این نکته پی برده باشد ؛ اما... نه. اگر شما چیزی را در محیط خود متوجه شده اید فرزندتان هم متوجه شده است.
کودکان ؛ به طور کلی ؛ در تامین ایمنی خود ناتوانند – آنها مشاهده گران تیزبینی هستند زیرا توجه به تغییرات ( یعنی تهدیدهای بالقوه ) چیزی است که به آنها اجازه میدهد به دنبال امنیت باشند. فرض کنید شما و دخترسه ساله تان مشغول بازی با قطعات خانه سازی هستید و همسرتان در راهرو شروع به جاروبرقی کشیدن میکند. جارو برقی اکثر بزرگسالان را نمی ترساند – ما تجربه زندگی داریم به طوری که به صورت غیرارادی به خود میگوییم : این صدای یک وسیله تمیزکننده است و ما در امان هستیم. از طرف دیگر یک کودک خرد سال این را به عنوان یک تغییر غیر منتظره دریافت میکند ؛ ممکن است گریه کند ؛ به والدین بچسبد یا در جهت مخالف بپرد. برای تایید درک فرزندتان ؛ میتوانید چیزی شبیه به این بگویید : ؛داشتیم با قطعات خانه سازی میکردیم و بعد بابا جاروبرقی را روشن کرد. صدای بلندی بود و تو انتظار نداشتی این اتفاق بیفتد. .. میدونم ؛ چیزهای بلندی که انتظارش را نداریم ؛ میتونن ترسناک باشن. اون یه جاروبرقی بود و جاروبرقیها صداهای بلند میدن !من درست کنارتم ؛جای تو امنه.؛ فرزند شما در اینجا به شما سخت نمی گیرد یا ؛ یا از هیچ چیز ؛ مساله بزرگی نمی سازد. ؛ به یاد داشته باشید ؛ این خود جاروبرقی نیست که کودک را میترساند ؛ بلکه صدای ناگهانی و بلندی است که او درک نمی کند. هدف در این سناریو این نیست که فرزندتان متوجه صدا نشود- بلکه هدف این است که اوبتواند برای آن صدا یک داستان ( و توضیح ) در ذهن خود بسازد. ؛ هنگامی که کودکان یاد میگیرند یک صدای جارو برقی را با یک راویت ذهنی مرتبط سازند ؛ و حضور حمایتی والد را احساس کنند ؛ آن صدا به تدریج کمتر ترسناک میشود. این رویکرد به همان اندازه در موقعیت هایی که ممکن است کودک واکنش آشکاری نشان ندهد ؛ اهمیت دارد.
تصور کنید شما و شریک زندگی تان در آشپزخانه مشغول ناهار خوردن هستید و صدای بحث شما بالا میگیرد. وضعیت به جایی میرسد که صداها بلند می شوند ؛ کلمات ناخوشایندی در و بدل می شوند و حالتهای چهره خشمگین به وضوح دیده میشود. در اینجا بیان واقعیت میتواند به این شکل باشد :؛ بابا و من همین الان با صدای بلند صحبت کردیم. تو حق داشتی متوجه آن بشوی. ؛ آیا من این حرف را حتی اگر فرزندم به غذا خوردن ادامه دهد و به نظر برسد که نیازی به توضیح ندارد ؛ خواهم گفت ؟ مطمینن خواهم گفت. من میدانم که سرشت کودکان طوری است که متوجه شوند و درک کنند ؛ بنابر این حتی اگر فرزندم آرام به نظر برسد ؛ احساس ترس در درون او در جریان است و نمی خواهم با آن احساسات تنها بماند. به یاد داشته باشید؛ شروع توضیح من در مورد ؛ صداهای بلند ؛ بسیار ساده بود – من فقط به بلند شدن صداها اشاره کردم و درک فرزندم را تایید کردم. این واقعا مهم است. گفتن حقیقت اغلب شامل ارایه ی ساده ترین و مستقیم ترین روایت از وقایع است. من اغلب بایدبه خودم یادآوری کنم : فقط چیزی را که اتفاق افتاده بگو. واقعیت را نام ببر و نه چیز پیچیده تری را. این به من اجازه میدهد تا آنچه را که کودک در لحظه نیاز دارد ؛ به او بدهم : حضور من + یک روایت برای درک کردن. از آنجا به بعد ؛ بسته به موقعیت ؛ ممکن است کارهای بیشتری انجام دهم. شاید به فرزندم اطمینان دهم که تقصیری متوجه او نبوده است ( این امر به ویژه زمانی که کودکان متوجه احساسات شدید یا بحث بین بزرگسالان می شوند ؛ بسیار تاثیر گذار است )یا یک عبارت کلیدی مانند مانترا ( ؛منظور یک عبارت کوتاه و ساده است که فردبرای آرام کردن ذهن ؛ مقابله با اضطراب یا تثبیت یک باور مثبت در خود ؛ آن را آگاهانه و به طور مکرر در ذهن یا زبان تکرار میکند در این بافت ؛ عبارت ؛ آن صدای بلند است ؛ من در امانم ؛ به عنوان یک مانترای اطمینان بخش عمل میکند. ؛) برای مقابله با نگرانی فرزندم طراحی کنم ( این میتواند در مثال جارو برقی مفید باشد : ؛ آن صدا بلند است و من در امانم. آن صدای بلند است و من در امانم ؛). اما همه اینها در الویت دوم قرار دارند و تایید درک کودک به عنوان یک حقیقت ؛ در الویت اول است.
یکی از دلایلی که تایید درک فرزندانمان تا این حد ضروری است ؛ این است که وقتی از واقعیت نام نمی بریم ؛ وقتی فرض میکنیم ؛ موضوع مهمی نبود ؛ یا او خیلی کوچک است ؛ مطمینم حتی متوجه نشد ؛ در واقع به کودکانمان آموزش میدهیم که به درک و دریافتهای خود شک کنند ؛: آنها ممکن است با خود فکر کنند : ؛ عجیب است پس حدسم اشتباه بود ؛ ظاهرا هیچ اتفاقی در محیط اطرافم نیفتاده است. ؛ و با گذشت زمان این پیام در ذهنشان تثبیت میشود. به این معنی که وقتی والدین ؛ درک کودک از محیط یا احساسات او را نادیده میگیرند ؛ کودک یاد میگیرد که به قضاوت خود اعتماد نکند وفکر کند ؛ من اشتباه میکنم و محیط درست است.
برگردان - منصوره نصرتی کردکندی - از کتاب ذات خوب ؛ دکتر بکی کندی
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.