ناتوانی اقتصاددانان در برابر سیاستمداران
ساعت 24 - دکتر جعفر خیرخواهان اقتصاددان در سرمقاله دنیای اقتصاد نوشته است: در بررسی علل ناکامی سیاستهای اقتصادی اغلب به طراحی نامناسب سیاستها، ضعف اجرا و مقاومتهای نهادی اشاره میشود؛ اما یک لایه عمیقتر و کمتر مورد توجه وجود دارد: شکاف میان «تحلیل و کارشناسی اقتصادی» و «منطق سیاسی تصمیمگیری». درادامه بخشهایی از تنوشته اورا میخوانید:
بسیاری از سیاستهای به اجرا درنیامده یا شکستخورده، نه بهواسطه کمبود دانش اقتصادی، بلکه از ناتوانی در اقناع و سرمایهگذاری بر روایت مناسب برای سیاستمدار ناشی میشود. اقتصاددان مشاور سیاستمدار آن زمانی موفق میشود که هم مدلساز خوبی باشد و هم بازیگر موثری در میدان سیاست، غیبت هرکدام از این مهارتها، شانس تاثیرگذاری توصیههای کارشناسی و تحلیلهای علمی را بهطرز چشمگیری کاهش میدهد.
سیاستمداری که با آرای پرشروشور تودههای مردم به قدرت رسیده است و نرخ محبوبیتش با تصمیمات لحظهای و سیاستهای آنی و کوتاهمدت او بالا و پایین میرود، تابع هدفی پیچیدهتر و پرنوسانتر از اهداف حداکثرسازی رشد بلندمدت یا رفاه بیننسلی دارد.
او ناچار است بقای سیاسی، پایداری ائتلافها، کنترل نارضایتی و مدیریت هزینههای کوتاهمدت را در کنار اهداف اقتصادی بسنجد.
بنابراین، توصیهای که تنها جنبههای کارشناسی یا تحلیلی را پوشش دهد و ابعاد سیاسی و اجرایی را نادیده بگیرد، در میدان عمل معمولا ناکارآمد یا غیرقابل اجرا خواهد بود، نه لزوما بهخاطر ضعف علمی، بلکه بهخاطر ناتوانی در «ترجمه» آن تحلیل به زبان و چارچوبی که سیاستمدار بتواند با آن تصمیم بگیرد و زندگی کند.
به عبارت دیگر، اگر توصیه کارشناسی نتواند مخاطب سیاسی را نسبت به منافع، هزینهها و ریسکهای اجرایی قانع کند، حتی بهترین مدلها و آمارها نیز کمتر راهی به عمل خواهند یافت.
این نکته در تجربه عینی ایران بارها دیده شده است. برای مثال فردی که در دورهای حساس ریاست بانک مرکزی را برعهده داشت، پیشینه تحصیلیاش در رشته حسابداری ثبت شده است. این واقعیت خود بهتنهایی نکتهای قاطع و تعیینکننده نیست، مدیری با پسزمینه متفاوت میتواند موفق باشد.
لازم است چند پرسش مهم را مطرح کنیم: آیا جایگاه حساس مدیریت سیاست پولی و ثبات مالی، صرفا به توان مدیریتی نیاز دارد یا تخصص عمیق اقتصاد کلان و تجربه سیاستگذاری نیز شرط است؟ آیا کسی که در کانون تصمیمسازی اقتصادی قرار میگیرد، باید دستکم دانش و فهمی از نظریههای اقتصادی و مکانیسمهای کلان داشته باشد تا توصیهها را بفهمد و بهدرستی ارزیابی و اجرا کند؟
یا مهمتر از اینها، چرا رئیس بانک مرکزی که در موضوعی اختلاف جدی با خط مشی دولت داشت، چرا آن اختلاف را در زمان خود علنی نکرد یا چرا استعفا نداد تا مسیر تصمیمگیری و مسوولیتها روشن شود؟ و اگر بعدها به بیان مسائل پرداخت، چرا آن زمان سکوت اختیار شد؟ این پرسشها الزاما اتهام نیستند، بلکه مطالبهای برای شفافیت، پاسخگویی و توضیح هستند.
اما مشکل فراتر از سوابق تحصیلی فرد است: حتی اگر مشاور یا مقام مسوول، اقتصاددان باشد، صرف داشتن مدرک علمی تضمین تاثیرگذاری ندارد. بسیاری از اقتصاددانان برجسته در عمل نتوانستهاند توصیههایشان را در فضای سیاسی به اجرا درآورند؛ زیرا از شناخت کافی فرآیندهای سیاسی، زبان اقناع سیاستمدار و مدیریت تعارضات برخوردار نبودهاند.
توان اقناع و هنر ارتباط، در بسیاری مواقع تعیینکنندهتر از درجه پیچیدگی علمی تحلیل است. کسی که میداند چگونه پیام اقتصادی را در قالب منافع سیاستمدار یا کاهش هزینههای سیاسی بستهبندی کند، شانس بیشتری برای اثرگذاری دارد.
پس پرسش راهبردی این است: چگونه میتوان مشاوره اقتصادی را از «صدای خوب و علمی در اتاق بحث» به «ابزاری موثر در خدمت تصمیم» تبدیل کرد، بیآنکه علم اقتصاد تضعیف شود یا بازار سیاست، علم را ببلعد و در خود هضم کند؟ پاسخ در ایجاد توازن و توسعه همزمان دو مهارت نهفته است: تسلط علمی و تسلط بر هنر سیاست و ارتباط. برای روشن شدن این موضوع مهم، ۶
    
                                
                                    
                                    
                            
                                
                                
                                
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.