تفاوت سیاستمدار ناشی با سیاستمدار حرفه ای
عباس عبدی در اعتماد ضمن واکاوی رفتارهای یک شطرنج باز مبتدی با یک شطرنج باز حرفهای مینویسد ا اگر از صفحه شطرنج به میدان سیاست بیاید، نتیجهاش دو الگوی سیاستگذار خواهد بود؛ یکی سیاستگذار مبتدی که اسیر لحظه است و دیگری سیاستگذار استاد بزرگ که به افق و پایان و آینده مینگرد.
در ایران، هر دو نوع سیاستگذار را داشتهایم، اما متاسفانه در دو دهه اخیر، وزن اولی در همه حوزهها غلبه داشته است. سیاستگذار مبتدی معمولا وقتی مسالهای را میبیند، همانجا به فکر چاره میافتد؛ بیآنکه بداند هر تصمیم، 10 تصمیم دیگر را در زنجیره خود لازم دارد.
مثل همان شطرنجبازی که با خیال راحت وزیر را جلو میبرد، غافل از آنکه شاه بیپناه شده در چند حرکت بعدی مات میشود. نمونهها زیاد است. سعی میکنم مواردی را مختصر توضیح دهم. پرداخت یارانهها یک نمونه است.
سیاستی که با نیت یا ادعای برقراری عدالت آغاز شد اما با بیتوجهی به ساختار مالی و تولیدی کشور، خود به نابرابری و تورم دامن زد. قرار بود پرداخت پول نقد به مردم قدرت خرید آنان را افزایش دهد، اما در عمل ارزش پول را سوزاند. سیاستگذار مبتدی فکر میکند مردم اگر پول بیشتری داشته باشند، وضعشان بهتر میشود؛ سیاستگذار استاد بزرگ میداند اگر سازوکار تولید و توزیع اصلاح نشود، پول بیپشتوانه و تورمزا فقط میان فقیر و غنی دست به دست میشود و وضع هیچکس بهتر نمیگردد.
در مسکن هم داستان مشابهی تکرار شده. طرحهایی چون مسکن مهر یا نهضت ملی مسکن، بیشتر شبیه شطرنجباز مبتدی است که همه مهرهها را در یک نقطه جمع میکند تا «حمله» کند، بیآنکه راهی برای بازگشت باقی بگذارد. ساخت خانه در بیابان بدون شغل، خدمات و حمل و نقل، همانقدر غیرعقلانی است که آوردن وزیر به گوشه صفحه شطرنج برای تهدید فیل حریف.
سیاستگذار حرفهای میداند که، مسکن فقط چهار دیواری نیست؛ شبکهای است از کار، زمین، سرمایه و شهر، ارتباطات، امنیت و در سیاست کیفری نیز همین دو منطق رو در رو هستند. مبتدی هرگاه ناهنجاری میبیند، به سراغ تشدید مجازات و شعار اعدام باید گردد، میرود. خیال میکند قانون هر چه تندتر و خشنتر باشد، جامعه زودتر منضبط میشود،.
اما استاد بزرگ میداند خشونت قانون وقتی جای الزامات ساختاری و رفتاری را میگیرد، تجربه دنیا هم نشان داده که مجازاتهای سخت، بدون درک ریشههای اجتماعی جرم، فقط آمار زندان را بالا میبرد نه امنیت را. هر چه مجازات سختتر و اعدامها را بیشتر کنیم و حتی در دنیا با فاصله زیاد صاحب مقام اول اعدام شویم، ناهنجاریها کم نمیشود که بیشتر هم خواهد شد.
در حوزه حجاب و سیاست فرهنگی، این تضاد آشکارتر است. سیاستگذار مبتدی میپندارد رفتار اجتماعی را میتوان با دستور و تهدید تغییر داد. اما استاد بزرگ میداند حجاب، مثل هر پدیده اجتماعی دیگر، تابع شرایط اجتماعی و نیز معنا و احساس تعلق به یک رفتار و ارزش است نه ترس. اگر معنا فرسوده شود، اجبار نه تنها نتیجه نمیدهد، بلکه واکنش منفی برمیانگیزد. او به جای تکیه بر اجبار، به بازسازی اعتماد اجتماعی میاندیشد، چون میداند جامعه را نمیتوان با بخشنامه اداره کرد.
در سیاست حقوقی، به ویژه در حوزه خانواده و مهریه، این دو نگاه بیش از همه تضاد دارند. در سالهای اخیر، مهریه از نماد مهر به ابزار کینه بدل شده است. قانونگذار در این زمینه نیز بیشتر شبیه بازیکن مبتدی عمل کرده است؛ هر بار که از سوءاستفاده یا فشار اقتصادی شکایت شده، قانونی گذاشته تا یکطرف ماجرا را مهار کند، بیآنکه کل بازی را ببیند. نتیجه آنکه هم مردان گرفتار زندان مهریهاند و هم زنان گرفتار بیاعتمادی به قانون.
در نگاه استادانه، مساله مهریه نه تعداد سکه است و نه بندهای قانونی؛ مساله فقدان توازن قدرت و امنیت در نهاد خانواده است. تا زمانی که زن امنیت اقتصادی و حقوقی مناسب خود را ندارد، هر قانونی درباره مهریه، خواه افزایش و خواه محدودیت، از نقطه تعادل به دور است.
سیاستگذار حرفهای به جای اصلاح ظاهری، نظام پشتیبان عدالت و برابری را طراحی میکند؛ اصلاح حق طلاق و حضانت و تامین حقوق برابر و خروج دولت از داوری اخلاقی در روابط خصوصی. در حوزه فناوری هم همین الگوی دوگانه برقرار است.
سیاستگذار مبتدی از هر بحران به بحران دیگر میرود و هر بار همان خطای پیشین را به شکل دیگری تکرار میکند. استاد بزرگ اما از هر بحران چیزی میآموزد؛ اولی بازی را میبیند، دومی میدان را. اولی مهره جابهجا میکند، دومی مسیر را طراحی میکند و تا وقتی شطرنج سیاست ایران از بازی لحظهای به بازی آیندهنگرانه عبور نکند، صفحهمان همان است که بود؛ پر از مهرههای خسته و حرکات بیهدف و تصمیمهایی که هر بار از نو آغاز میشوند، اما همیشه به یک مات تکراری ختم میگردند.
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.