گره اصلی مناسبات ایران و آمریکا
ساعت 24 - اسرائیل با طرح موضوع موشکی ایران در صدد آن است تا بار دیگر چراغ سبز یک حمله نظامی به ایران را از دونالد ترامپ بگیرد و این تلاش در حالی صورت میگیرد که به نظر میرسد اولویت رئیس جمهور آمریکا در حال حاضر حفظ آتش بس شکننده در غزه است که خودش مبتکر آن بوده است.
در چنین شرایطی نتانیاهو برای زنده نگاه داشتن بحران که برخی حیات سیاسی او را در این موضوع میدانند به دنبال از زیر خاکستر دراوردن دوباره آتش جنگ با تهران است. تحلیل شما از فضای به وجود آمده و برنامه اسرائیل برای ایران چیست؟ تا چهاندازه همراهی دوباره ترامپ با نتانیاهو را در این خصوص محتمل میدانید؟
رحمن قهرمانپور در گفت وگو با ایرنا در همین باره گفته است: به نظر من، چارچوب رفتاری ترامپ دیگر «فشار حداکثری» به معنای کلاسیک آن نیست؛ چراکه در سیاست فشار حداکثری اساساً جایی برای استفاده مستقیم از زور، قدرت نظامی یا توسل به جنگ وجود ندارد.
این در حالی است که ترامپ در ۲۳ خرداد علیه ایران از جنگ استفاده کرد. بنابراین، عبارت دقیقتر این است که بپرسیم آیا ترامپ همچنان در چارچوب «دیپلماسی اجبار» عمل میکند یا اینکه پس از ۲۳ خرداد دوباره به سیاست فشار حداکثری بازگشته و جنگ برای او به خط قرمز تبدیل شده است.
واقعیت این است که من همچنان معتقدم ترامپ در چارچوب دیپلماسی اجبار حرکت میکند؛ به این معنا که جنگ لزوماً برای او خط قرمز نیست. کمااینکه خود او نیز تصریح کرده است اگر ایران بار دیگر برنامه هستهایاش را احیا کند، آمریکا حمله خواهد کرد. بنابراین چارچوب اصلی رفتار ترامپ دیپلماسی اجبار است.
با این حال، با توجه به آنچه در سند استراتژی امنیت ملی آمده، با توجه به اظهارات خود ترامپ مبنی بر موفقیتآمیز بودن حمله به برنامه هستهای ایران و با توجه به اینکه او صراحتاً اعلام کرده قصد تمرکز بر آمریکای لاتین را دارد و بحران ونزوئلا را در پیش رو میبیند، و همچنین با در نظر گرفتن مسئله جنگ اوکراین و اجرای آنچه میتوان «دکترین نیکسون معکوس» نامید، میتوان گفت ترامپ تا جایی که امکان دارد تلاش خواهد کرد در موضوع ایران وارد یک درگیری گسترده نشود.
نکته مهم اما اینجاست که شخصیت ویژه ترامپ و امکان تغییرپذیری مواضع او، این فرصت را برای اسرائیل و بهویژه نتانیاهو فراهم کرده که بیش از دوران بایدن به همراهی ترامپ امیدوار باشند. به همین دلیل است کهاندیشکدهها و محافل اسرائیلی صراحتاً میگویند ترامپ یک فرصت استراتژیک و تاریخی برای اسرائیل است تا بتواند با کمک او تهدید ایران را دفع کند. از این رو، با وجود اختلافاتی که وجود دارد، اسرائیل این فرصت را از دست نخواهد داد و همه تلاش خود را برای بهرهبرداری از آن به کار خواهد گرفت.
در این میان، نباید فراموش کرد که ایران، برخلاف اسرائیل و برخی کشورهای دیگر، لابی قدرتمندی در آمریکا ندارد و صدای آن بهدرستی شنیده نمیشود. صدایی که از ایران در آمریکا شنیده میشود، عمدتاً صدای اپوزیسیون برانداز است که در برخی موارد حتی با اسرائیل منافع مشترک دارد و گاه از جنگ نیز حمایت میکند.
از همینرو، این وضعیت برای ایران یک خطر جدی محسوب میشود. صرف مخالفت یا عدم همراهی مقطعی ترامپ با اسرائیل در اهداف خاورمیانهای نتانیاهو نمیتواند ما را به این جمعبندی برساند که دیگر احتمال همراهی ترامپ با اسرائیل وجود ندارد یا نتانیاهو نخواهد توانست او را با خود همراه کند.
نفوذ ساختاری و نهادی لابی یهود، ویژگیهای شخصی و خصلتهای روانشناختی ترامپ و در کنار آن فقدان یک لابی قدرتمند طرفدار ایران در آمریکا، این خطر را بهصورت جدی مطرح میکند که اسرائیل و شخص نتانیاهو بتوانند بار دیگر با طرح برخی ادعاها، زمینهسازی رسانهای و استفاده از ابزارهای نفوذ، ترامپ را برای همراهی با خود متقاعد کنند.
در خصوص تغییر نام «مذاکره»، به هر حال به نظر نمیرسد اختلاف اصلی بر سر اسم یا شکل باشد؛ مسئله، محتواست. پیچیدگی سیاست دقیقاً در همین نکته نهفته است که متغیرهای مختلف بهنوعی به یکدیگر گره خوردهاند و میان آنها رابطه متقابل وجود دارد.بنابراین مسئله، آنگونه که آقای صالحی و برخی دوستان دیپلمات مطرح میکنند، صرفاً یک مسئله فنی نیست که بتوان برای آن صرفاً به دنبال یک راهحل فنی و تکنیکال بود. مسئله، اساساً سیاسی است و سیاست به معنای اختلاف منافع، یعنی تضاد منافع است. در چنین وضعیتی، شما باید بتوانید برای این تضاد منافع یک فرمول پیدا کنید.
وقتی میگوییم نام مذاکرات را عوض کنیم و مثلاً از «مذاکره برای دستنیافتن ایران به سلاح هستهای» سخن میگوییم، گویی میخواهیم آن اختلافها را تغییر دهیم یا نادیده بگیریم. در حالی که واقعیت این است که اختلاف منافع وجود دارد و این اختلاف منافع هم جدی است. مسئله، مسئله یکی دو روز نیست؛ بیش از چهار دهه است که این اختلاف منافع وجود دارد و اختلاف نگرشها و رویکردها شکل گرفته است. نابراین از ابتدا با یک مسئله پیچیده مواجه بودهایم و اگر میخواهیم راهحلی ارائه دهیم، باید اصل این پیچیدگی و تضاد منافع را بپذیریم، نه اینکه آن را انکار کنیم.
انکار این تضاد منافع به این معناست که سیاستگذار نمیتواند راهحل پیشنهادی ما را یک راهحل واقعبینانه تلقی کند. راهحلهای تقلیلگرایانهای که میخواهند بگویند «چیزی نیست، انشاءالله گربه است» یا مثلاً «یک صلوات بفرستیم حل میشود»، در بهترین و خوشبینانهترین حالت، وقتی از سوی سیاستگذار دیده میشوند، این برداشت را ایجاد میکنند که تحلیلگر یا ارائهدهنده راهحل، درک واقعبینانهای از وضعیت موجود ندارد.
بنابراین ما باید برای این اختلاف منافع راهحل پیدا کنیم، آن را به رسمیت بشناسیم و از سوی دیگر، این اصل را در کشور جا بیندازیم که سیاست بینالملل عرصه تضاد منافع و کمبود قدرتهاست و قدرتها نیز با یکدیگر برابر نیستند. گاهی این تصور، یا دستکم این فرض نانوشته، وجود دارد که جایگاه ایران و آمریکا در سلسلهمراتب قدرت در سیاست بینالملل یکسان است و بر همان اساس راهکار تجویز میشود، در حالی که واقعیت چنین نیست.
بر همین اساس، در مذاکرات نیز ما در موضع برابر قرار نداریم و لاجرم باید انتظارات از مذاکرات را متناسب با این واقعیت تعریف و تنظیم کنیم. نهتنها در موضع برابر نیستیم، بلکه پس از ۲۳ خرداد نیز، متاسفانه برداشت طرف مقابل یعنی آمریکا و حتی اروپا، و چهبسا بتوان گفت برخی دوستان ایران این است که موقعیت ایران در سیاست بینالملل تضعیف شده است. این برداشت، کار را دشوارتر میکند، چرا که در اصول مذاکراتی، طرفی که خود را قویتر میداند، حاضر نیست برای رسیدن به توافق امتیازات بیشتری بدهد.
این دقیقاً همان وضعیتی است که اکنون با آن مواجه هستیم؛ یعنی آمریکا تمایلی به دادن امتیاز ندارد، در حالی که ادبیات «دیپلماسی اجبار» و تجربههای عملی نشان میدهد که معمولاً زمانی امکان توافق بیشتر شده که دولت قویتر که در اینجا آمریکا باشد امتیازات بیشتری داده است.
بنابراین گره مذاکرات در چند لایه شکل گرفته است. در سطح بنیادین و اساسی، تضاد منافعی وجود دارد که در طول چهار دهه گذشته شکل گرفته و یافتن یک راهحل میانه برای طرفین، با وجود این تضاد، کاری بسیار دشوار است. سرنوشت برجام نیز نشان داد که تا چه حد نیروهای طرفدار توافق در دو کشور در موقعیتی نابرابر قرار دارند، یا به بیان دقیقتر، نیروهای مخالف توافق از قدرت بیشتری برخوردارند.
در نتیجه، به نظر میرسد ما به جای فنی جلوه دادن مسئله و به جای تقلیل دادن این تضاد منافع به یک موضوع صرفاً فنی، باید با پذیرش پیچیدگی و چندبعدی بودن مسئله، راهحلی ارائه دهیم که دستکم بخشی از دغدغههای تصمیمگیر در ایران را در بر بگیرد؛ بهگونهای که او بتواند از این راهحل در عرصه سیاست داخلی دفاع کند و اجرای آن را معادل از دست دادن موقعیت خود در سیاست داخلی یا از دست دادن مشروعیت تلقی نکند.
به نظر من، اگر بخواهیم موضوع را سادهسازی کنیم، گره اصلی کار در مسئله غنیسازی است. در بحث غنیسازی، هر دو کشور یعنی رهبران هر دو طرف با ملاحظات داخلی بسیار جدی مواجهاند. از یکسو، ترامپ میخواهد به پایگاه رای خود نشان دهد که با اوباما متفاوت است و اگر به توافقی با ایران دست پیدا کند، این توافق هم «بهتر» از توافق اوباما خواهد بود و هم ماهیت متفاوتی خواهد داشت. این تفاوت و «بهتر بودن»، در نگاه ترامپ، در قالب غنیسازی صفر تعریف میشود؛ یعنی از نظر او، دفاع از یک توافق با ایران زمانی در سیاست داخلی آمریکا ممکن است که این توافق شامل غنیسازی صفر و تعلیق غنیسازی باشد.
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.