رفتن به محتوا
سام سرویس
کد خبر 297453

گزارش اختصاصی ساعت 24 از سخنرانی مارک زاکر برگ در دانشگاه هاروارد

سه راهکار بنیانگذار شرکت فیس بوک برای آفرینش دنیای نو

ساعت24-مارک زاکر برگ دانش آموخته هاروارد است اما هرگز نتوانست تحصیلات خود را به پایان برساند و از دانشگاه اخراج شد. لذا سخنرانی دانشجوی اخراجی یک دانشگاه برای فارغ التحصیلان همان دانشگاه در نوع خود جالب توجه است.تمرکز اصلی زاکربرگ به عنوان سخنران اصلی مراسم شروع سال تحصیلی این دانشگاه بود که در سخنرانی اش بر توجه به اهمیت داشتن هدف در زندگی تمرکز کرد.

556516
روی سخن او عموما با نسل جدید است که اصطلاحا نسل هزاره سوم خوانده می شوند.معمولا در مراسم سخنرانی جشن فارغ التحصیلان از افرادی دعوت می شود که دوران طولانی از تجربه و زندگی حرفه ایی را گذرانده اند.اینکه فردی ازیک نسل برای همان نسل سخنرانی نماید و آن ها را برای رسیدن به آینده ایی درخشان راهنمایی نماید نیز خود پدیده ای درخور توجه است.به هر حال مارک زاکر برگ که خالق بزرگترین شبکه اجتماعی در جهان است داشتن هدف را تنها یک امر فردی نمی داند بلکه معتقد است جهان امروز نیاز به عزم عمومی و جهانی برای مقابله با چالش های خود دارد.او برای ساختن جهانی که تک تک افراد آن حسی از هدفدار بودن را در زندگی خود دارند ،سه راهکار اصلی پیشنهاد می دهد.انجام پروژه های بزرگ،بلندپروازانه و معنادار،بازتعریف اصل برابری و روزآمد کردن عدالت اجتماعی به گونه ایی که هر فرد آزادی لازم برای دنبال کردن آرزوها و اهداف خود را داشته باشد و راهکار سوم او نیاز جهان به داشتن گروه های اجتماعی و اجتماعات انسانی متنوع است.
متن پیش رو خلاصه ای از این سخنرانی است. تاثیر فن آوری های پیشرفته بر اقتصاد و زندگی اجتماعی، بحران بیکاری، شکاف بین نسلی ،پدیده جهانی شدن و منتقدان آن، ظهور حکومت های پوپولیستی، شهروندی جهان وطنی، بحران هویت،کارآفرینی و عدالت اجتماعی،مهاجرت،مبارزه با فقر،تغییرات آب و هوایی و مسایلی از این قبیل که همگی چالش ها و فرصت های دوران حاضر را تشکیل می دهند در این سخنرانی مورد بررسی قرار می گیرد.روی کار آمدن دولت ترامپ، نحوه به قدرت رسیدن او، شیوه های جنجالی کشور داری رئیس جمهور کنونی ایالت متحده واکنش های مختلفی از سوی نخبگان، روشنفکران،کاآفرینان و دیگر کانون ها و شخصیت های سیاسی و اجتماعی را به همراه داشته است.این سخنرانی یکی دیگر از این سری واکنش ها به وضعیت حال آمریکا است. شایعات قوی وجود دارد که شخص مارک زاکر برگ سودای نامزدی در انتخابات دور آتی ریاست جمهوری را دارد. او مدتی است که با برنامه ای منظم سفر به ایالت های مختلف آمریکا را شروع کرده است. در صورت نامزدی و پیروزی، او جوانترین رئیس جمهور ایالات متحده خواهد بود. شایان ذکر است که سخنرانی او در هاروارد به عنوان اولین سخنرانی سیاسی او در عرصه عمومی محسوب میشود. لذا از منظر سیاسی و تحولات آینده جامعه آمریکا این سخنرانی می تواند جالب توجه باشد.متن حاضر را آقای نادر پیروز از پیشگامان فعالیت های کارآفرینی در ایران ترجمه و در اختیار ساعت 24 قرار داده است


سه راهکار برای آفریدن جهانی نو
من امروز میخواهم با شما در مورد هدف صحبت کنم. اما من به اینجا نیامده ام که طبق سنت مرسوم جشن های فارغ التحصیلی در مورد اهمیت داشتن هدف در زندگی سخنرانی کنم. همه ما از نسل هزاره جدید هستیم. همگی به طور غریزی در جستجوی هدف خود در زندگی در تلاشیم. ولیکن، من به اینجا آمده ام تا به شما بگویم که یافتن هدفتان در زندگی به تنهایی کافی نیست بلکه چالش اصلی نسل ما آفریدن جهانی است که همه در آن داشتن هدفی را احساس کنند.یکی از داستانهای مورد علاقه من داستان بازدید جان اف. کندی (John F. Kennedy) از مرکز فضایی ناسا است. در جریان بازدید، او خدمتکاری را دید که مشغول جارو کردن است. به او نزدیک شد و پرسید که کارش در این مرکز چیست. خدمتکار پاسخ داد: "آقای رئیس جمهور، من دارم کمک می کنم تا ما یک انسان را به کره ماه بفرستیم."هدف همان حسی است که به ما می گوید ما جزئی از چیزی بزرگتر از خودمان هستیم. اینکه وجود ما مورد نیاز است. اینکه ما برای دستیابی به چیزی بهتر فعالیت می کنیم. هدف همان چیزی است که خشنودی حقیقی را ایجاد می کند. شما در دوره ای فارغ التحصیل می شوید که این نکته از اهمیت بسزایی برخوردار است. زمانی که والدین ما فارغ التحصیل می شدند، هدف، معمولا از شغلشان، کلیسای محل و یا جامعه اطرافشان به دست می آمد. اما امروزه فن آوری و اتوماسیون در حال از بین بردن بسیاری از مشاغل است. حضور در جمع های خانوادگی و دوستی هر روز کمرنگ تر می شود. بسیاری از مردم احساس عدم تعلق می کنند و افسرده هستند و تلاش می کنند تا این خلاء را به نوعی پر کنند.من در طول سفرهایی که انجام می دهم در کنار بزهکاران جوان و نوجوانی که دوران محکومیت خود را در زندان می گذرانند نشسته ام. با معتادین به مواد مخدر هم صحبت شده ام. آنها به من می گویند که اگر فقط کاری برای انجام دادن داشتند، مثلا اگر یک برنامه ای بعد از مدرسه بود و یا یک جایی داشتند که به آن بروند مسیر زندگیشان مسیر دیگری می بود. من با کارگران اخراج شده کارخانه هایی ملاقات کرده ام که می دانند دیگر شغلهای قبلی شان به سراغشان باز نمی آیند. آنها در تکاپو هستند تا جایگاه جدیدی برای خود پیدا کنند.ما برای آنکه همچنان جامعه خودمان را رو به جلو حرکت دهیم با یک چالش نسلی مواجه هستیم. مساله ما ایجاد شغلهای جدید نیست بلکه مساله اصلی ما ایجاد عزمی نو و داشتن هدفی جدید در زندگی است.من شبی که فیس بوک را برای اولین بار از اتاقم در خوابگاه خانه کرک لند(Kirkland House) به راه انداختم به یاد دارم. با دوستم کی اکس (KX) با هم به رستوران ناچز (Nach's) رفتیم. به یاد دارم که به او گفتم از اینکه بتوانم جامعه هاروارد را بهم مرتبط کنم خیلی هیجان زده هستم، ولی روزی خواهد رسید که یک نفر همه جامعه جهانی را به هم متصل خواهد کرد.نکته اینجاست، که هیچ وقت به نظرم نرسید که خوب شاید آن یک نفر خود من باشد. ما فقط یک تعداد بچه دانشجو بودیم. به هیچ وجه چنین ذهنیت هایی نداشتیم. این همه شرکتهای غول آسای تکنولوژی با منابع زیاد بودند. تصور من این بود که حتما یکی از آنها این کار را انجام خواهد داد. اما این ایده که – همه مردم جهان می خواهند با هم مرتبط باشند- برای ما خیلی واضح بود. از این رو ما روز به روز به حرکت روبه جلوی خودمان ادامه دادیم.من می دانم خیلی از شماها هم داستانهای مشابهی برای خودتان خواهید داشت.ایجاد تغییری در جهان که از نظر شما آنقدر واضح است که حتما یک نفر دیگر آن را انجام خواهد داد. اما آنها این کار را نخواهند کرد. آن شما هستید که انجامش می دهید.اما اینکه شما برای خود هدفی داشته باشید کافی نیست. بلکه شما می بایست برای دیگران هم حس هدف داشتن را ایجاد نمایید.من به این نکته از طریقی دشوار رسیدم. ببینید، من هیچ وقت نمی خواستم که یک شرکت تاسیس کنم. قصد من فقط تاثیرگذاری بود. همین طور که افراد زیادی به تیم ما می پیوستند، تصور من این بود که آنها هم مقصود مشابهی دارند، لذا من هرگز به آنها توضیح ندادم که آرزوی من دقیقا ساختن چه چیزی است. در همان سالهای اول، برخی از شرکتهای بزرگ می خواستند که ما را بخرند. من نمیخواستم که بفروشم. من میخواستم ببینم که آیا می توانیم تعداد افراد بیشتری را به هم وصل کنیم. ما داشتیم اولین اطلاع رسان خبری (News Feed) را می ساختیم، و من آن موقع فکر می کردم که اگر ما بتوانیم این قابلیت را ایجاد کنیم آن وقت دیگر شناخت ما از دنیا متحول خواهد شد.تقریبا تمام شرکای دیگر فروشنده بودند. بدون در نظر گرفتن هدفی بالاتر، این پیشهاد خرید یک فرصت رویایی بود که برای یک استارتاپ میتوانست پیش بیاید. این وضعیت شرکت ما را دو پاره کرد. بعد از یک دعوای سنگین یکی از مشاورانم به من گفت که اگر با فروش شرکت موافقت نکنم تا آخر عمرم از این تصمیم پشیمان خواهم شد.


روابط آنقدر تیره شده بود که در طول یک سال و اندی تک تک مدیران از شرکت رفتند.برای من آن دوره سخت ترین دوران هدایت فیس بوک بود. من به آنچه انجام می دادیم باور داشتم، ولی در عین حال احساس تنهایی می کردم و بدتر از آن هم که می دانستم خودم از این بابت تقصیرکار هستم. بعضی اوقات با خودم فکر می کردم که شاید کاملا اشتباه می کنم، شاید شیادی بیش نیستم. یک بچه 22 ساله ای که اصلا نمی دانست راه و رسم دنیا چگونه است. اما الان که سالها از آن دوران می گذرد کاملا می فهمم که بدون داشتن هدفی والا کارها چطور پیش می رود. این به عهده خود ما است که این هدف را ایجاد کنیم تا همه بتوانیم با هم به پیش برویم.
راهکار اول :پروژه های بزرگ معنادار
امروز من می خواهم در مورد سه راهکاری که می توان به کمک آن برای هر فردی احساس داشتن هدف در زندگی را ایجاد کرد صحبت کنم: با انجام پروژه های بزرگ معنادار به کمک هم، با باز تعریف برابری اجتماعی به طوری که هر کس در انتخاب هدف خودش آزاد باشد و با ساختن گروههای اجتماعی مختلف در سراسر جهان.نخست، اجازه دهید که به انجام دادن پروژه های بزرگ معنادار بپردازیم. نسل ما می بایست با دهها میلیون شغلی که به خاطر اتوماسیون مانند خودروها و کامیون های خودران جایگزین می شوند مواجه شود. اما ما استعداد انجام کارهای بسیار بیشتری را به کمک هم داریم. هر نسلی با انجام وظایف و تکالیف معینی تعریف می شود. بیش از 300000 نفر چون آن خدمتکار تلاش کردند تا پای انسان به کره ماه برسد. میلیونها داوطلب در سراسر جهان کودکان را برای جلوگیری از خطر ابتلا به بیماری فلج اطفال واکسینه کرده اند. میلیونها انسان در ساخت سد هوور (Hoover) مشارکت داشتند و پروژه های بزرگ مشابه دیگر.این پروژه ها تنها برای افرادی که در آنها مشارکت داشتند حس با هدف بودن را ایجاد نمی کرد، بلکه به سرانجام رساندن پروژه های بزرگ برای همه کشور غرورآفرین و افتخارآمیز بود.
حالا نوبت ما است که کارهای بزرگ انجام دهیم. من می دانم، شما احتمالا با خود فکر می کنید: من که نمیدانم چطور یک سد بسازم و یا اینکه چطور یک میلیون نفر را برای انجام کاری بسیج کنم. اما اجازه دهید رازی را با شما در میان بگذارم: هیچکس زمانی که شروع می کند خودش هم نمی داند. ایده ها از همان اول کامل نیستند. بلکه آنها در حالی که شما روی آنها کار می کنید تکمیل می شوند. شما فقط می بایست شروع کنید. اگر من می بایست همه چیز در مورد مرتبط کردن مردم به هم را قبل از اینکه شروع به کار کنم می دانستم، هرگز فیس بوک را شروع نمی کردم.فیلمهای سینمایی و فرهنگ عمومی از این نکته دریافت کاملا غلطی دارند. ایده وجود یک لحظه طلایی یک دروغ خطرناک است. این ایده برای همه ما احساس نامناسبی ایجاد می کند چرا که هیچکدام از ما چنین لحظه ای را تجربه نکرده ایم. این ایده موجب می شود تا افرادی با بذرهایی از ایده های خوب هیچ گاه شکوفا نشوند. چرا که آنها را از شروع کردن باز می دارد. اوه، و آیا می دانید فیلم های سینمایی چه تصویر غلط دیگری از نوآوری ارائه می دهند؟ هیچکس فرمول های ریاضی را روی شیشه نمی نویسد. این کار اصلا مرسوم نیست.اینکه آرمان گرا باشید خصلت خوبی است. اما در عین حال برای سوء تفاهم ها هم باید آماده باشید. هر کس که به دنبال بلند پروازی های بزرگ است دیوانه خوانده می شود هر چند که در نهایت موفق شود. و هر کسی که روی مسئله ای پیچیده کار می کند متهم است به اینکه چالش اصلی را درست نفهمیده، هر چند که داشتن درک کاملی از همه چیز در ابتدای راه امری غیر ممکن است. و هر آن کس که ابتکار عمل را به دست می گیرد از اینکه می خواهد خیلی سریع به پیش برود مورد انتقاد واقع می گردد، چرا که همیشه افرادی هستند که می خواهند شما آهسته تر حرکت کنید.در جامعه ما، عموما کارهای بزرگ انجام نمی شود. چرا که ما آنقدر از اشتباه کردن می ترسیم که اصلا به کاستی های امروز و مضرات آن در صورت چشم پوشی از آنها فکر نمی کنیم. واقعیت این است که هر آنچه انجام دهیم در آینده با مشکلاتی مواجه خواهد شد. اما این نباید ما را از شروع کردن باز دارد.


پس ما منتظر چه هستیم؟ زمان آنکه به وظایف و تکالیف نسل خود بپردازیم فرا رسیده است. چرا قبل از آنکه کره زمین نابود شود ما تغییرات آب و هوایی را متوقف نکنیم. ما می توانیم میلیونها نفر را برای تولید و نصب صفحه های خورشیدی بکار گیریم. چرا به سراغ بیماریها نرویم؟ و از داوطلبان نخواهیم تا اطلاعات سلامت و درمانی خود را به همراه مشخصات ژنتیکی شان به اشتراک بگذارند. امروز هزینه درمان افراد بیمار 50 برابر بیشتر از تحقیق در مورد ریشه ابتلا به خود آن بیماری است. این رویه اصلا منطقی نیست. ما می توانیم آن را تغییر دهیم. چطور است مردمسالاری را به روز کنیم تا همه رای دهندگان بتوانند از طریق اینترنت در انتخابات شرکت کنند؟ و یا اینکه آموزش را شخصی سازی کنیم تا هر فرد امکان یادگیری داشته باشد. این موفقیت ها همگی قابل دستیابی اند. اجازه دهید آنها را به گونه ای انجام دهیم که آحاد جامعه احساس کنند که در رسیدن به این دستاوردها نقش دارند و اجازه دهید کارهای بزرگ را نه فقط برای رسیدن به پیشرفت بلکه برای ایجاد انگیزه و هدفدار بودن انجام دهیم. پس انجام پروژه های بزرگ و معنادار اولین راهکار ایجاد جهانی است که همه در آن داشتن یک هدف در زندگیشان را حس می کنند.
راهکاردوم:بازتعریف برابری اجتماعی
راهکار دوم باز تعریف برابری اجتماعی بسیاری از والدین ما در طول زندگی کاریشان مشاغل با ثباتی داشته اند. اما امروزه همه ما به نوعی کارآفرین هستیم چه به هنگام شروع کردن یک پروژه و یا یافتن نقش خود را در اجتماع. و این خیلی عالی است. این فرهنگ کارآفرینی ما است که باعث خلق پیشرفت های زیاد می شود.حالا وقتی شما می توانید ایده های جدید زیادی را به آسانی آزمایش کنید این فرهنگ کارآفرینی شکوفا و شکوفاتر می شود. فیس بوک اولین چیزی نبود که من ساختم. من هم بازیهای کامپیوتری طراحی کرده ام، هم سیستم های چت کامپیوتری ساخته ام و هم روی ابزارهای کمک آموزشی و نرم افزارهای پخش موسیقی کار کرده ام. و این تنها من نیستم، جی کی رولینگ (J.K. Rowling) پیش از چاپ کتاب هری پاتر (Harry Potter) 12 بار از سوی ناشرین رد شده بود. حتی بیانسه (Beyonce) هم صدها ترانه ساخت تا توانست با آهنگ هی لو (Halo) مشهور شود. بزرگترین موفقیتها به واسطه داشتن آزادی در شکست خوردن به دست می آید. اما ما امروز، به میزان زیادی با نابرابری در ثروت مواجه هستیم که همه را اذیت می کند. وقتی که شما این آزادی عمل را ندارید که ایده خود را به یک سازمان تاریخی تبدیل کنید، همه ما بازنده هستیم. الان جامعه ما پاداش بسیار زیادی برای موفقیت ها قائل است اما از طرف دیگر این اجازه را نمی دهد تا افراد بتوانند فرصت های فراوانی برای آزمودن ایده های خود داشته باشند. اجازه بدهید با واقعیت ها رو به رو شویم. وقتی افرادی مثل من می توانند از این دانشگاه بیرون بیایند و ظرف مدت 10 سال میلیاردها دلار ثروت کسب کنند در حالی که میلیونها دانشجو حتی نمی توانند وام های تحصیلی خود را باز پرداخت کنند چه برسد به اینکه یک کسب و کار راه بی اندازند، این یعنی که یک جای کار اشکال دارد.ببینید، من کارآفرینان زیادی را می شناسم و تا به حال یک نفر را هم ندیده ام که چون به اندازه کافی پول در نخواهد آورد کاری را شروع نکرده باشد. اما افراد بسیار دیگری را می شناسم که چون اگر شکست می خوردند هیچ تکیه گاه مالی نداشتند هرگز به دنبال تحقق آرزوهایشان نرفتند. همه ما می دانیم که تنها به خاطر داشتن یک ایده خوب و یا صرفا با سخت کوشی موفقیت حاصل نمی شود. شانس خوب هم در موفقیت ما موثر است. اگر من به جای آنکه به برنامه نویسی کامپیوتر می پرداختم مجبور بودم مخارج خانواده ام را تامین کنم، اگر در پس ذهنم این آرامش خاطر را نداشتم که اگر فیس بوک به شکست می انجامید نهایتا از نظر مالی تامین خواهم بود، من هرگز نمی توانستم امروز در مقابل شما بایستم. اگر امروز صادق باشیم، همه ما باید اعتراف کنیم که چقدر بخت با ما یاری کرده است.هر نسلی تعریفش از برابری را توسعه می دهد. نسلهای قبلی برای حق رای و حقوق مدنی مبارزه کردند، آنها "قرارداد جدید" و "جامعه بزرگ" را تجربه کردند. حالا نوبت ما است که قرارداد اجتماعی تازه ای برای نسل خودمان تعریف کنیم.ما به یک جامعه ای نیاز داریم که میزان پیشرفت را تنها با شاخص های اقتصادی چون نرخ رشد اقتصادی (GDP) نسنجد بلکه با توجه به اینکه هر یک از ما چقدر توانسته ایم نقش معناداری در جامعه داشته باشیم اندازه گیری نماید. ما می بایست ایده هایی چون داشتن درآمد پایه همگانی: که برای همه آحاد جامعه پشتوانه مالی لازم برای امتحان کردن چیزهای جدید را فراهم میکند بیشتر مورد بررسی قرار دهیم. همه ما شغلهای زیادی را تجربه خواهیم کرد لذا می بایست حق بیمه سلامت و میزان پرداختی نگهداری از کودکان هم در توان عموم باشد و هم وابسته به اشتغال در یک شرکت نباشد.


همه ما قرار است مرتکب اشتباهات فراوانی شویم، لذا به یک جامعه ای نیاز داریم که دست و پای ما را کمتر ببندد و به ما کمتر انگ بزند. و همان طور که تکنولوژی به تغییرات خود ادامه می دهد، ما هم می بایست در طول زندگی خود روی آموزش پیوسته تاکید کنیم.و بله، دادن آزادی به همه تا بتوانند هدف خود را در زندگی دنبال کنند رایگان به دست نمی آید. افرادی مانند من می بایست هزینه آن را پرداخت کنند. خیلی از شما هم موفق خواهید شد و شما هم باید در آینده این هزینه ها را تقبل کنید.و به همین خاطر من و همسرم پریسیلا (Priscilla) بنیاد چن زاکربرگ (Chen Zuckerberg Initiative) را به راه انداختیم و ثروت خود را جهت ایجاد فرصت های برابر تمرکز داده ایم. اینها ارزش های نسل ما است.برای ما هیچ وقت چرایی انجام این کار مورد پرسش نبود. بلکه همواره منتظر زمان درست انجام آن بودیم.بچه های نسل هزاره سوم تا همین جا هم یکی از خیرترین نسلهای بشر در طول تاریخ بوده اند. در طول یکسال، از هر چهار نفر از بچه های این نسل در آمریکا سه نفرشان مبلغی را در راه خیر صرف کرده اند و از هر ده نفر هفت نفرشان برای جمع آوری کمک های مالی به موسسات خیریه فعالیت داشته اند.
اما داستان فقط در کمکهای مالی خلاصه نمی شود. شما می توانید وقت خود را هم اهداء کنید. من به شما قول می دهم، که اگر تنها فقط یک یا دو ساعت از وقت خود را در طول هفته با یک نفر صرف کنید می توانید کمک کنید تا آن فرد استعدادهای خود را به شکوفایی برساند.ممکن است شما با خود فکر کنید که این خیلی وقت زیادی است. من هم اول همین فکر را می کردم. وقتی پریسیلا از هاروارد (Harvard) فارغ التحصیل شد کار معلمی را شروع کرد. و پیش از اینکه کار آموزش را با من شروع کند از من خواست تا در کلاسی تدریس کنم. من هم شاکی بودم و می گفتم "سرم خیلی شلوغ است. اداره کردن شرکت به اندازه کافی زمان می برد". ولی او به اصرار خود ادامه داد. نهایتا به بچه های عضو باشگاه دختران و پسران محل، که در مقطع راهنمایی تحصیلی می کردند شروع به تدریس کارآفرینی کردم. من به آنها درسهایی در مورد بازاریابی و توسعه محصول می دادم و آنها هم به من در مورد اینکه مورد تبعیض نژادی قرار گرفتن چه حسی دارد و یا اینکه زندانی بودن یکی از اعضاء خانواده چه حالی دارد آموزش می دادند. من داستانهای زمان تحصیل خودم را برای آنها تعریف می کردم و آنها هم در مورد آرزوهایشان و اینکه بتوانند یک روزی وارد دانشگاه شوند صحبت می کردند. الان حدود پنج سال است که من ماهی یک بار با این بچه ها شام میخورم. یکی از همین بچه ها اولین مهمانی را برای من و پریسیلا به مناسبت جشن به دنیا آمدن نوزادمان ترتیب داد. سال آینده هم آنها وارد دانشگاه می شوند. تک تک آنها. آنها اولین فردی از خانوادهشان خواهند بود که به دانشگاه می رود. همه ما می توانیم برای رساندن دست کمک به دیگران زمانی را اختصاص دهیم. اجازه دهید به همه آزادی کافی برای دنبال کردن اهدافشان بدهیم. نه فقط به این خاطر که این کار درست است بلکه از این جهت که هر چه تعداد افراد بیشتری بتوانند آرزوهای خود را به موفقیت های بزرگ تبدیل کنند، برای همه ما بهترخواهد بود.هدف داشتن فقط از طریق کار به دست نمی آید.
راهکار سوم : ساختن گروههای اجتماعی
بگذارید همین جا امتحان کنیم. چند نفر از شما حاضرین در جلسه امروز اهل یک کشور دیگر هستید؟ حالا چند نفر از شما با این افرادی که از خارج آمده اند دوست هستید؟ حالا متوجه منظور من هستید. همه ما در ارتباط با همدیگر رشد کرده ایم و به اینجا رسیده ایم.بر اساس نتایج یک نظر سنجی که در سراسر جهان از افراد نسل هزاره جدید به عمل آمده است در پاسخ به این پرسش که هویت خود را چگونه تعریف می کنید اکثرا به جای آنکه از ملیت، دین و یا نژاد خود صحبت کنند" شهروند جهان" بودن را رکن اصلی هویت خود بر شمرده اند. و این نکته بسیار مهمی است. هر نسلی دایره افراد "خودی" اش را وسیعتر می کند. برای نسل ما، دایره خودی ها همه افراد جهان را شامل می شود.


ما درک می کنیم که برای رسیدن به دستاوردهایی که هیچ یک از ما نمی تواند به تنهایی به آن برسد منحنی قوس عظیم تاریخ بشریت به سمت گرد هم آمدن تعداد کثیری از انسانها – از قبیله ها گرفته تا شهرها و ملت ها – فرود می آید.نسل ما متوجه است که امروز بزرگترین فرصت های پیش روی ما فرصت های جهانی است. نسل ما می تواند برای اولین بار فقر را ریشه کن کند و به بیماریها پایان بخشد. بعلاوه نسل ما متوجه این نکته هم هست که بزرگترین چالشهای ما نیازمند واکنش های جهانی نیز هست – هیچ کشوری نمی تواند به تنهایی با تغییرات آب و هوایی مبارزه کند و یا بیماریهای مسری و همه گیر را به تنهایی متوقف سازد. امروزه لازمه پیشرفت به دور هم گرد آمدن است. جمع شدن شهرها و یا کشورها کافی نیست بلکه همه جامعه جهانی می بایست با هم جمع شوند. اما از طرف دیگر ما در دوران بی ثباتی زندگی می کنیم. افراد زیادی در سراسر جهان هستند که از پدیده جهانی شدن جا مانده اند. اگر هموطنان ما در داخل کشور از وضعیت خوبی برخوردار نباشند آن وقت نگران دیگر مردم جهان بودن عملا خیلی سخت تر خواهد بود. از این رو فشارهای های زیادی برای درون گرا شدن احساس می شود.
این کشمکش، نزاع زمان ما است. نزاعی میان آزادی، باز بودن و جامعه جهانی علیه اقتدار گرایی، انزواگرایی و ملی گرایی. جنگ میان نیروهای طرفدار جریان آزاد دانش، تجارت و مهاجرت علیه افرادی که خواهان کند کردن این جریان هستند. این کشمکش جنگ میان ملت ها نیست بلکه جنگی است میان ایده ها. در هر کشوری گروهی از مردم طرفدار ارتباطات بیشتر جهانی هستند و افراد زیاد دیگری هم با آن مخالف اند.این مناقشه در سازمان ملل هم حل و فصل نخواهد شد. این درگیری در سطح محلی به نتیجه خواهد رسید. زمانی که گروهی از ما در زندگی شخصی خودمان آنقدر به اندازه کافی احساس هدف و ثبات بکنیم که در پی آن بتوانیم فرصت باز بودن و به دیگران فکر کردن و نگران آنها بودن را به دست آوریم. بهترین راه رسیدن به این نقطه ایجاد جوامع و گروههای محلی از همین لحظه است. زندگی همه ما به واسطه گروههای اجتماعی که در آنها حضور داریم معنا پیدا می کند. چه مصداق این گروههای اجتماعی خانواده باشد، یا عضویت در یک تیم ورزشی، و یا حضور در کلیسا و دیگر اماکن مذهبی و یا گروههای موسیقی و هنری. به هر حال از هر نوعی که باشد، به ما این احساس را می دهد که ما تنها نیستیم، عضوی از جریانی بزرگتر هستیم. عضویت در این گروههای اجتماعی به ما کمک می کند تا افق های دید خود را گسترده تر کنیم.خیلی شگفت آور است که درطول دهه های گذشته، عضویت و حضور در گروههای اجتماعی مختلف به طور متوسط 25 درصد افت کرده است. و این آمار نشان می دهد که افراد زیادی نیاز دارند تا هدف خود را در ساختارهایی متفاوت پیدا کنند.اما من مطمئن هستم که ما می توانیم جوامع و گروههای اجتماعی خود را بازسازی کنیم چرا که خیلی از شماها تا به حال تجربه های موفقی داشته اید.
من و آگنس


من با آگنس ایگوی (Agnes Igoye) ملاقات کردم که امروز فارغ التحصیل می شود. آگنس، کجا هستی؟ او تمام کودکی خود را در مناطق جنگزده اوگانادا سپری کرده است و امروز او هزاران نفر از نیروهای نظامی و انتظامی را آموزش می دهد تا امنیت را در این مناطق تامین کنند.من امروز همینطور با کیلا اوکلی (Kayla Oakley) و نیها جین (Niha Jain) که آنها هم امروز فارغ التحصیل می شوند آشنا شدم. کیلا و نیها به کمک هم یک موسسه خیریه راه اندازی کرده اند که افراد بیمار را با خیرینی که در محل و منطقه خودشان تمایل به کمک رسانی دارند مرتبط می کند.من با دیوید رازو ازنار (David Razu Aznar) که او هم امروز از دانشکده حقوق کندی (Kennedy School) فارغ التحصیل می شود ملاقات کردم. دیوید، لطفا بایست. او از اعضای سابق شورای شهر مکزیکو سیتی است. دیوید موفق شد جریانی را در مکزیک هدایت کند که در نهایت منجر به اصلاح قانون ازدواج در مکزیکوسیتی شد. اولین شهر آمریکای لاتین که به این جایگاه رسید حتی پیش از سانفرانسیسکو در آمریکا.سرگذشت من هم مشابه همین داستانها است. دانشجویی که کارش را از اتاقی در خوابگاه دانشگاه با وصل کردن یک به یک گروههای اجتماعی شروع کرد و به کارش ادامه می دهد تا روزی بتواند شبکه اجتماعی بسازد که همه مردم جهان عضو آن باشند. این تغییرات از یک نقطه شروع می شود. حتی تغییرات جهانی هم از نقطه ای کوچک آغاز می شوند. توسط افرادی چون ما. برای نسل ما، برآمدن از پس این چالش که تا چه میزان بتوانیم افراد بیشتری را به هم وصل کنیم و تا چه حد بتوانیم از بزرگترین فرصتهای پیش رویمان به خوبی استفاده کنیم فقط به این نکته بستگی دارد: این که توانایی شما برای ساختن گروههای اجتماعی چقدر است و اینکه شما تا چه حد می توانید برای هر یک نفر انگیزه و هدف ایجاد کنید.فارغ التحصیلان سال 2017 شما به جهانی وارد می شوید که نیاز به هدف دارد. و به شما بستگی دارد که آن را بیافرینید.حالا، ممکن است که با خود فکر کنید: آیا من واقعا می توانم این کار را انجام دهم؟ آن داستانی را که در مورد تجربه تدریس خودم در باشگاه پسران و دختران برایتان تعریف کردم به یاد دارید؟ یک روز بعد از اتمام کلاس من داشتم در مورد رفتن به دانشگاه برای آنها صحبت می کردم. یکی ازبهترین دانش آموزان کلاس دستش را بلند کرد و گفت که او مطمئن نیست که بتواند وارد دانشگاه شود. چون او یک مهاجر غیر قانونی محسوب می شود و مدارک رسمی ندارد. او نمی دانست که آیا دانشگاه او را خواهد پذیرفت یا نه.سال گذشته من او را به مناسبت روز تولدش به صبحانه دعوت کردم. می خواستم برایش هدیه ای بخرم و از خودش پرسیدم به چه چیزی علاقه دارد. او هم شروع کرد در مورد مشکلاتی که دیگر جوانان دارند و او از نزدیک آنها را مشاهده می کند صحبت کردن. بعد به من گفت "میدانی، من واقعا فقط دلم یک کتاب در مورد عدالت اجتماعی می خواهد". من واقعا متحیر شدم. من با پسر جوانی مواجه بودم که تمام دلایل کافی برای بدبین بودن را داشت. او حتی نمی دانست کشوری را که خانه خود می داند، تنها کشوری که از روز تولد تا به حال شناخته است- آیا اجازه ورود به دانشگاه و رسیدن به آرزوهایش را به او خواهد داد یا نه. با این حال او اصلا احساس سرشکستگی نمی کرد. او حتی به خودش فکر نمی کرد. او هدفی والاتر دارد و می خواهد بقیه مردم را برای رسیدن به هدفش با خود همراه کند. و اینکه امروز من به خاطر سیاستهای ضد مهاجرتی دولت فعلی نمی توانم اسم او را به زبان بیاورم چرا که ممکن است مشکلات قانونی برای او ایجاد شود گویای خیلی از مسائل است. اما اگر یک دانش آموز سال آخر دبیرستان که از آینده اش مطمئن نیست می تواند سهم خود را برای پیش بردن دنیا انجام دهد آن وقت ما هم به دنیا مدیون هستیم و باید سهم خود را ادا کنیم. پیش از آنکه برای آخرین بار از درهای دانشگاه خارج شوید، همین طور که در مقابل کلیسای مموریال (Memorial Church) نشسته اید، به یاد دعایی افتاده ام به نام می شبیراخ (Mi Shebeirach). من هر وقت که با مشکل بزرگی در زندگی ام مواجه می شوم این دعا را می خوانم. و اخیرا شبها بعد از خواباندن دخترم در گوشش این دعا را زمزمه میکنم. آن دعا به این صورت است: "به امید آنکه منبع قدرت که همه افرادی را که پیش روی ما قرار دارند مورد موهبت خود قرار داده است ما را یاری نماید تا "شهامت لازم" برای آنکه زندگی خودمان را خود به یک موهبت الهی تبدیل کنیم عطا نماید".

نظرات کاربران
نظر شما

ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.

تیتر داغ
تازه‌ترین خبرها