رفتن به محتوا
تلویزیون سام با ۲ سال ضمانت سام سرویس
کد خبر 484671

نوعروس مشهدی هنوز به حجله نرفته بود که داماد قاتل شد

ساعت 24-از این که به خاطر یک غرور بی جا و خودنمایی چاقو را بیرون کشیدم و دستم به خون آلوده شد خیلی پشیمانم! اگرچه قبلا جوانی شرور بودم و مانند خیلی از جوانان هم محله ای ام سرکوچه می ایستادم اما از چند ماه قبل که ازدواج کردم و متاهل شدم تصمیم گرفته بودم آدم سربه زیری بشوم و درست زندگی کنم اما باز هم همین چاقویی که به کمر داشتم زندگی مرا نابود کرد و ...

جوان 20 ساله ای که به اتهام قتل نوجوان 16 ساله افغانستانی با صدور دستورات ویژه ای از سوی قاضی علی اکبر احمدی نژاد (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) دستگیر شده است پس از پاسخ به سوالات مقام قضایی در حضور کارآگاه حمیدفر (افسرپرونده) در تشریح سرگذشت خود نیز گفت: پدرم کارگر است و امور مربوط به نقاشی ساختمان یا کاشی کاری را انجام می داد من هم تک پسر هستم و دو خواهر کوچک تر از خودم دارم با این حال خیلی زود در دوران نوجوانی عاشق شدم و به همین دلیل ترک تحصیل کردم چرا که وضع مالی خوبی نداشتیم و من هم قصد داشتم با رفتن به سرکار درآمد کسب کنم تا بتوانم ازدواج کنم در این میان عاشق دختر یکی از بستگانم شده بودم اما او از علاقه من به خودش خبری نداشت در واقع به هیچ کس چیزی در این باره نگفته بودم تا این که آن دختر با فرد دیگری ازدواج کرد و این راز همچنان در سینه ام ماند اگرچه برخی از اعضای خانواده‌ام از رفتارها و گفتارم متوجه ماجرا شده بودند و آن دختر هم بعد از ازدواج احساس کرده بود که من به او علاقه داشتم اما دیگر کار از کار گذشته بود و او به دنبال سرنوشت خودش رفته بود و من هم باید به دنبال سرنوشت خودم می رفتم. این بود که ماجرای علاقه به آن دختر را فراموش کردم و به امید تقدیر ماندم.

در این میان گاهی با پدرم سرکار می‌رفتم و با بچه های محله دم خور شده بودم، بیشتر دوستانم به دنبال مشروب خوری و دعوا بودند من هم تحت تاثیر رفتارهای آن ها قرار گرفتم و مدام با دوستانم مشروب می خوردم و با آن ها سرکوچه می ایستادم گاهی برای خودنمایی و نترس نشان دادن خودمان چاقویی به کمر می بستیم.

پاتوق ما سرکوچه بود دور هم جمع می شدیم و قدرتمان را به رخ یکدیگر می کشاندیم آرام آرام به یک جوان شرور تبدیل شده بودم و همیشه چاقویی با خودم حمل می کردم. تا این که حدود شش ماه قبل با یکی از دوستان پدرم آشنا شدم و فهمیدم او دختر شایسته ای دارد. پدرم نیز که متوجه علاقه من به دختر دوستش شده بود با او صحبت کرد و ما به خواستگاری رفتیم این رفت و آمدها ادامه داشت تا این که من و آن دختر نیز درباره ازدواج و آینده گفت وگو کردیم و به توافق رسیدیم. بالاخره چند ماه قبل به طور غیررسمی و در یکی از مراکز مذهبی شهر صیغه محرمیت بین ما جاری شد تا بعد از فراهم شدن مقدمات مراسم عقدکنان پای سفره عقد بنشینیم و ازدواجمان را رسمی کنیم در این مدت من گاهی سرکار می رفتم تا پولی برای ازدواجمان پس انداز کنم.

حدود 300 هزار تومان از درآمدم را جمع کرده بودم که تصمیم گرفتم گوشی همراهم را نیز در جمعه بازار بفروشم تا پول خرید مراسم عقدکنان فراهم شود تخمین زده بودم که مبلغ 400 یا 500 هزار تومان کم دارم به همین دلیل شب هجدهم بهمن به منزل نامزدم رفتم تا روز بعد به اتفاق برادرزنم به بازار برویم و من گوشی همراهم را بفروشم چرا که بعد از جاری شدن صیغه عقد با خودم عهد کردم همه شرارت ها را کنار بگذارم و دیگر به دنبال خلاف و مشروب خوری نروم می خواستم زندگی آرام و بی دغدغه ای داشته باشم. اما گویی تقدیر من به شیوه دیگری رقم خورده بود آن شب که در منزل نامزدم بودم و به یک باره صدای فریاد و کوبیدن به در را شنیدم چند جوان و نوجوان که گویی با خانواده همسرم اختلاف داشتند و همیشه سرکوچه آن ها می ایستادند با قمه و شیشه نوشابه به در حیاط می‌کوبیدند.

آن ها همان جوانان کوچه نشین بودند که روزی من هم مانند آن ها بودم. خلاصه برادرزنم به سراغ آن ها رفت من هم پشت سر او وارد حیاط شدم اما مادرزنم مقابلم ایستاد و نگذاشت بیرون بروم خلاصه وقتی برادرزنم به خانه بازگشت من با پسرعمویم تماس گرفتم تا به آن جا بیاید و برای فروش گوشی برویم اما در بیرون از منزل با آن جوانان کوچه نشین درگیر شدیم و من هم یکی از آن ها را با چاقو زدم و زندگی ام را نابود کردم. حالا هم می خواهم فریاد بزنم که به همراه داشتن همین چاقو و خودنمایی با آن روزگارم را سیاه کرد و ...

ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی

رکنا

نظرات کاربران
نظر شما

ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.

تازه‌ترین خبرها