رفتن به محتوا
سام سرویس
کد خبر 121119

خانه ای که سیاه بود

img alt="خانه ای که سیاه بود" src="http://vista.ir/include/articles/images/fed1d01a9f43e40a10f330fbbb70ed32.jpg" />

«پشت به تو می کند، زنگ را به صدا در می آورد، همچون جذامیانی که زنگ را به نشان نزدیک شدن خود به صدا در می آورند و به رهگذر دل آسوده هشدار می دهند، «دورباش، دورباش» کارلوس فونتس
بیش از هفتاد سال است در محاصره کوه های «دند»، «بهلول» و «حلی» در انتهای جاده ای آسفالته، در پانزده کیلومتری شمال غرب تبریز، در سکوت و انزوا به سر می برد.
وارد ده می شوی، سر سبزی فضا و درختان کهنسال اقاقیا و آواز پرندگان، چشم و گوش می نوازد. با این همه سر سبزی و زیبایی چگونه می توان خود را چنین در انزوا و تنهایی محصور کرد؟
در خانه هایی با سقف شیروانی در فاصله هایی اندک از هم، پشت پرده های توری آویخته بر درهای ورودی، زنان و مردانی پناه گرفته اند که اعضای بدنشان تحلیل رفته و ... آنها شاید لبهایی هم برای ابراز دوست داشتن و بوسیدن نداشته باشند اما عشق به حیات، در پس نگاه بی اعتمادشان موج می زند.
فضای آسایشگاه «بابا باغی»، به چندین قسمت مسکونی، اداری، آمفی تئاتر، مسجد و مدرسه و بخشهایی برای بستری بیماران تقسیم شده است.
پس از هماهنگی با مسؤولان وارد بخشهای بستری بیماران می شوم. با دیدن زنی میانسال، با موهایی به سفیدی برف که از زیر روسری سفیدش بیرون زده و چشمهایی به رنگ دریا، و از ملیتی دیگر که در پشت میز دفتر پرستاری نشسته است، تصویری خوشایند در ذهنم نقش می بندد. در این آسایشگاه خواهران روحانی از ملیت های مختلف نیز حضور دارند که با عشق و علاقه خاص به درمان و پرستاری از بیماران جذامی می پردازند.
بیشتر بیماران بستری در این بخش، جذامیانی شفا یافته، با سنین متفاوت هستند که اکنون برای درمان زخم کهنه ای که عود کرده، بستری شده اند. کنار تختشان می ایستم و با تک تک آنها احوالپرسی می کنم.
زنی ۴۲ ساله چنان مشغول ور رفتن با پیچ رادیو است، گویی که می خواهد، در یک آن، دنیای خارج را به درون اتاق بیاورد، با دیدن من، چنان با اشتیاق از بچه هایش می گوید که تمام محبت مادرانه اش در چهره به انحطاط رفته اش نقش می بندد. از شوهرش می پرسم. بی درنگ حالت چشمان بی فروغش تغییر می کند و غمی نهان از کلماتش فرو می ریزد: «از ۲۵ سالگی تحت درمان هستم، در تمام این مدت شوهرم مرا با این وضعیت تحمل کرد، حالا که ازدواج کرده، حرفی ندارم؛ چون بچه هایم بزرگ شده اند.»
از گوشه دیگر اتاق زنی که به نظر ۵۰ ساله می آید، با موهای مجعد و چشمانی کم فروغ با چهره ای خندان صدایم می کند: «چرا از من چیزی نمی پرسی؟»
جواب می دهم: «هر چی دلت می خواهد بگو.»
می خندد و می گوید: «گمان کردم برایم چادر نماز آوردی!»
با شرمندگی می خندم و می گویم: «شاید دفعه دیگر که آمدم ...»
از تنهایی هایش می گوید، نه سر و همسری و نه فرزندی، به اینجا عادت کرده؛ یادش نمی آید چند سال است در آسایشگاه زندگی می کند. دوباره می خندد؛ از زخم پایش شاکی است.
پیرزنی با موهای خاکستری، که مردمک چشمهایش از بیماری به سفیدی می زند، با سایه ای به جا مانده از زیبایی دوران جوانی بر چهره، مرا به یاد مادربزرگهای مهربانی می اندازد که از قصه هایشان سیر نمی شوی. به زبان فارسی شروع به صحبت می کند. می توانی تمامی عشق نهفته در کلامش را حس کنی. مدتهاست ساکن آسایشگاه است و فرزندانش - سه دختر و دو پسر ... ساکن تهران هستند و هر از چندگاهی به دیدارش می آیند. ترجیح می دهد در آسایشگاه باشد تا خارج از آن. ساکنان آسایشگاه مشترکات زیادی دارند: بر چهره یکدیگر، اعضای به تحلیل رفته شان و زندگی در سکوت و انزوای اینجا عادت کرده اند؛ تنهایی جزء جدایی ناپذیر زندگی شان شده است.
بیماران بستری بخش مردان بیشتر پیرمردهایی با سن بالا هستند که اکثرشان عینک هایی دودی بر چشم دارند. مرد جوانی توجهم را جلب می کند. سعی دارد هنگام صحبت به چهره ام خیره نشود. سر به زیر انداخته، می گوید: سالهاست ساکن آسایشگاه است.
از کودکی مبتلا به جذام بوده و با زنی سالم از خانواده جذامیان ازدواج کرده، از کارکنان آسایشگاه هم است - در سال ۱۳۷۰ به همت دکتر مبین، رئیس وقت آسایشگاه که به خاطر خدمات بی شمارش، پدر جذامیان ایران لقب گرفته، ۵۰ نفر از فرزندان ساکنان آسایشگاه «بابا باغی» به استخدام دولت در آمدند و اکنون نیز تعدادی از گردانندگان آسایشگاه را فرزندان آنها تشکیل می دهند.
هنگام خروج از بخشهای بستری، با زنی روبرو می شوم که عینک دودی بزرگش، جلب توجه می کند، تنها پیشانی و لبهایش دیده می شود. تازه متوجه می شوم چرا بعضی از آنها عینکهای دودی بر چشم داشتند!
با خود می اندیشم، «چهره هایی را که می بینم، شاید مقبولیت اجتماعی نداشته باشند، اما با عزت نفسی که دارند، مانند همه افراد جامعه شایسته احترام اند و بد نیست جامعه ما یاد بگیرد، چگونه آغوش خود را به روی این زنان و مردان بگشاید.» زیرا امروزه جذام بیماری قابل درمانی است و باید هم ردیف سایر بیماریهای پوستی شمرده شود.
در آمارهای تهیه شده از آسایشگاه «بابا باغی»، تعداد مراجعان با بیماری فعال، در سال ۱۳۸۳ ده نفر؛ در سال ۱۳۸۴ دو نفر؛ در سال ۱۳۸۵ پنج نفر و تا مرداد ماه سال جاری ۲ نفر بوده اند. گفتنی است، برابر استاندارد سازمان بهداشت جهانی، اگر در یک کشور، میزان مبتلایان به جذام، کمتر از ۱۰ هزار نفر باشد، بیماری جذام در آن کشور ریشه کن شده، تلقی می شود. و طبق گفته دکتر مبین، «مبتلایان به جذام در کشور ۱۲ صدم در هر هزار نفر است.
مایکوباکتریوم لپره، عامل بیماری جذام در انسان، با ایجاد ضایعات پوستی و یا نقاط فاقد حس، مشخص می شود. «لپروزی» یک بیماری قدیمی است که منشأ آن را با پیدایش انسانهای اولیه همزمان می دانند. کانون اولیه جذام در مرکز و شمال آفریقا بوده و در قرون وسطی به آسیا و اروپا گسترش یافته است. با بهبود سطح زندگی و وضع اقتصادی از شیوع بیماری جذام کاسته می شود.
راه سرایت بیماری از طریق دستگاه تنفس فوقانی (مخاط بینی) و خراش پوست حاصل از تماس نزدیک و طولانی است. شیر مادر جذامی نیز دارای تعداد کثیری باکتری است که می تواند باعث انتقال بیماری گردد مردان بیشتر از زنان، کودکان و نوجوانان بیشتر از بزرگسالان و فقیران بیشتر از سایرین به بیماری جذام مبتلا می شوند. نژاد سیاه از نژاد سفید و زرد در مقابل بیماری مقاومتر است. برای پیشگیری از جذام، باید از تنگدستی مردم و جهل و خرافات پیشگیری کرد و افراد آلوده را شناسایی و تحت درمان قرار داد.
هم اکنون بیماران شفا یافته ساکن آسایشگاه «بابا باغی» ۱۶۸ نفر هستند که اغلب به همراه خانواده هایشان در آسایشگاه به سر می برند. مدرسه ای با ۲۷ دانش آموز در سطح ابتدایی ۲۶ دانش آموز در سطح راهنمایی در این مرکز فعال است و ۲۳ نفر از دانش آموزان نیز خارج از آسایشگاه مشغول تحصیل می باشند و با سرویس هایی که به همت مسؤولان و انجمن جذام تبریز تهیه شده، به شهر تبریز تردد می کنند هزینه آب و برق و گاز آسایشگاه از طرف وزرات بهداشت تأمین می شود و همچنین جیره غذایی خشک، روزانه در اختیار ساکنان قرار می گیرد. تمامی کمکهای مردمی نیز از طریق انبار آسایشگاه به طور مساوی بین آنان تقسیم می شود.
به گفته الهیاری، دبیر انجمن جذام آذربایجان، شرقی، ۲۸۴ نفر از جذامیان شفا یافته به همراه خانواده هایشان در خارج از آسایشگاه زندگی می کنند که ۸۶ خانوار در حاشیه شهر تبریز و بقیه در سایر شهرهای آذربایجان سکونت دارند، بیماران شفا یافته با ضایعات بدنی نیز به دلیل شرم اجتماعی، از حضور در مجامع عمومی پرهیز می کنند، بیشتر آنها زیر خطر فقر به سر می برند و نیازمند کمکهای مادی و معنوی هموطنانشان هستند.
انجمن حمایت از جذامیان آذربایجان، شماره حساب جاری ۴۷۷ بانک صادرات، شعبه تربیت غربی تبریز را به منظور جذب این کمکها اختصاص داده است. طبق آمارهای آمده، جذام خیزترین منطقه در شمال غرب کشور، از نظر شیوع بیماری و به ترتیب تعداد بیمار، منطقه اهر، کلیبر، خلخال، هشترود، اردبیل، هریس و ... می باشد.
در بسیاری از کشورها، بیماران مبتلا به جذام در میان مردم زندگی می کنند، زیرا چنانچه گفته شد، این بیماری همانند سایر بیماری های پوستی تلقی می شود و اکنون زمان آن رسیده که جامعه ما نیز این افراد را در میان خود بپذیرد و جذامیان نیز قدمی بردارند و خلوت خود را به ازدحام خیابانها بسپارند، بیم برخوردهای ناپسند را در پشت دیوارهای آسایشگاه باقی گذارند و سیاهی سالهای دور یعنی سالهای دهه بیست تا چهل - سالهای اوج شیوع بیماری و کمبود بهداشت و عدم درمان مناسب - را به تاریخ بسپارند و نگذارند این بیماری پوستی چون «خوره» دل و جانشان را هم به یغما برد.
هنگام بازگشت، کنار در ورودی آسایشگاه، منتظر اتوبوس نشسته بودم که دختری جوان، گیتاری آویخته بر شانه، از کنارم رد شد. نتوانستم بر کنجکاوی ام غلبه کنم. صدایش کردم و پرسیدم: «آموزش گیتار می بینی؟»
با بی اعتمادی نگاهم کرد و گفت: «برای آموزش به شهر می رم.»
از پرسشم شرمنده شدم. ته کلامش سرزنش آمیز بود.
بار قبل نیز پسر بچه ای با دادن بلیت اتوبوس شرمنده ام کرده بود!

رقیه کبیری

منبع : روزنامه قدس

نظرات کاربران
نظر شما

ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.

تازه‌ترین خبرها