جنگ ۱۲ روزه یک خطای راهبردی
ساعت 24 -
ساعت 24 - منازعه نظامی اخیر که به «جنگ ۱۲ روزه» موسوم شد، اگرچه از منظر نتانیاهو و ترامپ بهعنوان یک اقدام قاطع تفسیر شد، اما در واقعیت، نتایجی معکوس برای آنها در بر داشت. تحلیل نتایج این درگیری نشان میدهد که تخمین اولیه آنها از هزینهها و تبعات و آثار احتمالی اقدام علیه ایران، بسیار کمتر از واقعیتهای میدان نبرد بوده است.
اسرائیل، با وجود اتکای گسترده به حمایتهای نظامی و اطلاعاتی ایالات متحده، در جریان منازعه اخیر با چالشهایی روبهرو شد که برآوردها و انتظارات اولیهاش را بهطور جدی مخدوش کرد. برخلاف تصور اولیه، ایران نهتنها از نظر نظامی زمینگیر نشد، بلکه واکنشهایی شدید و حسابشده از خود نشان داد که بیانگر حفظ انسجام و توان عملیاتی آن بود. از سوی دیگر، برخلاف پیشبینیهایی مبنی بر شکنندگی ساختار داخلی جمهوری اسلامی، نوعی انسجام ملی در برابر تهدید خارجی شکل گرفت و فرضیه فروپاشی سیاسی یا اجتماعی بهوضوح نقض شد.
در همین حال، پیامدهای مستقیم جنگ نیز از کنترل خارج شد: تخریب گسترده زیرساختهای حیاتی، فرسایش روانی جامعه اسرائیل، و همچنین نگرانی فزاینده از گسترش بالقوه نبرد به جبهههای دیگر منطقهای، سبب شد تا افکار عمومی، رسانهها و حتی بخشهایی از نخبگان امنیتی در اسرائیل بر پایان سریعتر جنگ تاکید کنند. این مجموعه عوامل، فشار سیاسی و اجتماعی گستردهای ایجاد کرد که در نهایت به مطالبهای جدی برای توقف درگیری و بازنگری در راهبرد جنگی تلآویو منجر شد.
در این میان، سیاستگذاری دونالد ترامپ، که تا حد زیادی تحت تاثیر جریان نومحافظهکاران و لابی صهیونیستی قرار داشت، از منطق ژئوپلیتیکی و ارزیابی منافع ملی بلندمدت فاصله گرفت. این انحراف از عقلانیت راهبردی، مسبوق به سابقه است؛ نمونه بارز آن را میتوان در سیاست شکستخورده ایالات متحده در افغانستان مشاهده کرد، جایی که بیتوجهی به محدودیتهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی منطقه، یک فاجعه راهبردی به بار آورد. درسی که از آن تجربه گرفته نشد، در این منازعه نیز تکرار شد.
البته باید گفت که تصمیم ایالات متحده برای اعلام آتشبس – آنچه میتوان از آن با عنوان «آتشبس آمریکایی» یاد کرد – تنها پاسخ به خواسته اسرائیل نبود، بلکه بازتابی از تغییرات ژئواستراتژیک در میدان نبرد، تهدیدهای امنیتی در سطح منطقهای و ملاحظات اقتصادی ناشی از بیثباتی بود. این تصمیم را باید در چارچوب عقلانیت راهبردی و اجتناب از درگیری پرهزینهای دید که منافع واشینگتن را در سطوح دیگر تهدید میکرد.
در امتداد مفروضات نظری و تحلیلی فوق که بر عقلانیت کنشگران، تاثیر واقعیتهای ساختاری بر رفتار بازیگران و لزوم ادراک درست از مقدورات و محذورات تاکید دارند، اکنون میتوان مفروضات میدانی را نیز به طور منسجم تبیین کرد تا پایهای تجربی و عینی برای تحلیل راهبردی منازعه ایران با آمریکا و اسرائیل فراهم شود.
نخست، باید توجه داشت که ظرفیت هستهای ایران – اگرچه آسیب دیده است – اما کاملاً قابل احیاست. تجربههای پیشین نشان دادهاند که جمهوری اسلامی ایران، با تکیه بر زیرساختهای علمی، منابع فنی و نیروی انسانی متخصص، توان بازسازی و بازیابی برنامه هستهای خود را در بازهای چندماهه تا چندساله داراست. بهعبارت دیگر، گزینه نابودی کامل این ظرفیت، نه از نظر فنی واقعبینانه است و نه از نظر راهبردی پایدار.
در کنار این مسئله، هیچیک از طرفین – نه ایالات متحده و نه جمهوری اسلامی ایران – تمایلی به ورود به یک جنگ تمامعیار ندارند. دلایل این بیمیلی روشن است: هزینههای غیرقابل پیشبینی، تبعات امنیتی – اقتصادی گسترده، بیثباتسازی منطقهای و احتمال گسترش دامنه نبرد به سایر بازیگران و جغرافیاهای حساس، همگی جنگ را به گزینهای پرهزینه و غیرقابل مدیریت بدل کردهاند. عقلانیت راهبردی حکم میکند که هر دو طرف بهدنبال اجتناب از چنین سناریویی باشند.
از سوی دیگر، تجربه دو دهه تحریم اقتصادی و تشدید فشارهای خارجی، بهویژه در قالب سیاست فشار حداکثری نشان داده که چنین ابزارهایی اگرچه بر اقتصاد ایران اثرگذار بودهاند، اما الزاماً به تسلیم یا تغییر بنیادین در رفتار راهبردی جمهوری اسلامی منجر نشدهاند. ایران توانسته در کوتاهمدت و میانمدت نوعی سازوکار مقاومتی ایجاد کند که بهرغم آسیبهای جدی، موجب فروپاشی یا تغییر محاسبه راهبردیاش نشده است. بنابراین تهدیدهای کنونی مبنی بر فعال سازی مکانیسم ماشه نیز نمی تواند اثرگذار باشد.
نکتهای کلیدی که از این وضعیت برمیآید، تهدید بالقوه گریز هستهای است. در صورتی که ایالات متحده مسیر تشدید فشارها را ادامه دهد، و امکان توافق محدود و مدیریتشده را از میان ببرد، این خطر وجود دارد که ایران به تسریع در گریز هستهای را تصمیم بگیرد. چنین روندی، نهتنها منطقه بلکه نظم عدم اشاعه جهانی را نیز با چالشی جدی مواجه خواهد کرد.
در نتیجه، واقعیت میدانی و ساختاری موجود، بهگونهای است که ایالات متحده را ناگزیر میسازد تا خواسته ایران در زمینه غنیسازی را – هرچند با چارچوبهای نظارتی بینالمللی – بپذیرد. این پذیرش، میتواند همزمان هم ابزار مدیریت تهدید باشد و هم بستری برای بازگشت به مسیر دیپلماسی ایجاد کند. ایران نیز، با توجه به نیازهای اقتصادی و فشارهای داخلی، این گزینه را بهعنوان یک راهحل میانی خواهد پذیرفت؛ راهحلی که نه منجر به تسلیم کامل است، و نه گشایش مطلق، بلکه نوعی مدیریت راهبردی وضعیت برای هر دو طرف خواهد بود.
دیپلماسی اقتصادی
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.