چه میشود که دولتها ناخدای استبداد میشوند؟
اخلاق مغلوب اسب چموش قدرت
ساعت 24همواره هنگامی که خشونت از سوی حکومتی بر ملتی تازیانه میزند، این سوال پیش میآید که آیا به کارگیری قهر به معنای افزایش قدرت حاکمیت است؟به نظر میرسد برای پاسخ به این پرسش باید به دیدگاه ارسطو رجوع کنیم که خشونت سیاسی را یک بیماری اجتماعی و واکنش قدرت حاکم در برابر آن میداند.
لئون تروتسکی
لئون تروتسکی انقلابیِ بولشویک که روزگاری وزیر خارجۀ لنین بود، تاکید داشت «هر دولتی بر قهر استوار است»؛ نگاهی که فرانسوا ولتر فرانسوی آن را اینگونه بیان کرد: «قدرت یعنی مجبور کردن دیگران برای انجام عملی که میل من است». حال این پرسش به وجود میآید که اگر قدرت بر اجبار سوار است، پس مقبولیت چه جایگاهی در این مدل از سیاست و حکومت دارد و دامنۀ اجبار تا به کجا میرسد؟به نظر میرسد اگرچه اجبار یا بهتر بگوییم قهر، یکی از ابزارهای در اختیار دولت میباشد، اما از آنجا که خاستگاه شکل گیری آن، عموما بر اساس همهپرسی استوار است، حلقۀ حاکمه قدرت بر این باور است که در نظام دموکراسی سالار، این مردم هستند که به دولتها قدرت و اقتدار میبخشند و از همین رو مقبولیت جایگاه ویژه و به مراتب بالاتری از قهر بازی میکند. از این رو میتوان گفت از آنجا که قهر و خشونت دقیقا جایگاه انسان آزاد و حقوق شهروندی آن را هدف قرار میدهد، به پاشنۀ آشیل مقبولیت دولتها تبدیل شده است که خرد، تدبیر و سیاستورزی حکم میکند که از این ابزار بهره نگیرند.
وسوسه خشونت ورزی دولت
هنگامی که اخلاق مغلوب اسب چموش قدرت میشود، آرام آرام فساد و نابرابریهای اجتماعی در جامعه شکل میگیرد و رفته رفته جز اندکی از طبقه متوسط که ابزار فساد طبقۀ حاکم هستند و در مسیر بورژوازی گام بر میدارند، مابقی افراد جامعه روز به روز فاصلۀ بیشتری از دولت میگیرند و خواسته یا ناخواسته اعتراضهای گوناگونی در آنها شکل میگیرد. از همین رو است که توسیدید، تاریخنگار یونانی و نویسنده تاریخ جنگ پلوپونزی (جنگهای داخلی یونان) ۴۰۰ سال پیش از میلاد مسیح، جدایی اخلاق و سیاست را عامل بروز خشونت میدانست.در چنین شرایطی، دولتهای توتالیتر از یک سو فقدان اقتدار و کاهش مقبولیت خود در میان مردم را به خوبی فهم کرده و از سوی دیگر احساس میکنند که رشتۀ امور نیز از دستشان خارج شده است و چارهای جز توسل به خشونت و قهر برای بازیابی اقتدار از دست رفته خویش نمیبینند. به همین سبب است که افلاطون معتقد است که خشونت سیاسی ناشی از ناتوانی حاکمان در ادارۀ کشور است.توسل به خشونت همچون قماری است که قماربازان نظامهای خودکامه را تا مرگ و نابودی با خود میکشد؛ زیرا در پس عبور از هر بحران، بحران جدیدتری نمایان میشود و فقدان مقبولیت و اقتدار، هربار بیش از گذشته بر آنها جلوه میکند. گویی حاکمان در دام وسوسۀ قهر قرار میگیرند که اگر اینبار با خشونت اعتراضهای مردمی را سرکوب کنیم، شرایط به وضع عادی باز میگردد تا مقبولیت خویش را از مسیر دموکراسیهای مهندسی شده احیا کنیم. اما جنون اقتدار از دست رفته آنها را هیچگاه رها نمیکند؛ گویی همان مارها هستند که ضحاک را به آغوش خود کشیده است.
فرجام
بدون شک این مردم هستند که با پشتیبانی خود از نهاد دولت به قوانین یک کشور قدرت میبخشند و از این رو اگر حکومتی مورد اعتماد ملت خویش نباشد، قدرت خود را از دست میدهد و با هیچ ابزار دیگری همچون قهر و خشونت نمیتواند آن را جبران کند. در این رابطه هانا آرنت تاکید میکند که اگر چه میتوان قهر را جانشین قدرت ساخت و به پیروزی رسید، اما نتیجه موقت است و هزینهای که باید برای این پیروزی پرداخت شود، بسیار سنگین خواهد بود؛ از این رو در این حالت آنچه از نهاد قدرت باقی میماند، چیزی نیست جز ابزار اعمال خشونت.در این شرایط، اغلب دولتها برای توجیه رفتار خود برای استفاده از خشونت، به گفتن دروغ متوسل میشوند. در همین رابطه ولادیسلاو زوبوک در کتاب بچههای دکتر ژیواگو که روایتی است از آخرین نسل روشنفکران شوروی مینویسد: «مطبوعات پر بود از داستانهایی در مورد زندگی وحشتناک در ایالات متحده و گرسنگی و بیکاری و آزار و اذیت سیاهپوستان؛ آتشسوزی در مدارس، وفور جرم و جنایت در میان اقلیتها و موضوعات مایوسکنندۀ دیگر. به گونهای که اگر کسی در صحت روزنامههای اتحاد شوروی تردید نداشت، باور میکرد که نمایشگاه آمریکا چیزی جز یک مشت آت و آشغال و تبلیغات نیست.»باید توجه داشت نتیجۀ این دروغهای مداوم، این نیست که مردم آنها را باور میکنند، بلکه این است که دیگر هیچ کس به هیچ چیز باور ندارد و آرام آرام بحران هویت نیز بر جامعه سایه میافکند و کشور را نیز با خطر فورپاشی مواجه میسازد.
نویسنده- احمد وخشیته- یورو نیوز
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.