ماجرای شکنجه سخت «بلبل خمینی» در اسارت
ساعت24-یکی از مداحان معروف اردوگاه به نام جواد قندی را مخفیانه به آسایشگاه ۶ آورده بودیم تا مراسم عزاداری را برگزار کنیم. سربازی به نام «حسین» از قبل این مداح را شناسایی کرده بود.
اما ما در سال ۶۳ بدون هیچ گونه نگهبانی و تدبیر خاصی شروع به عزاداری کردیم و به آن ها فهماندیم که به آداب و رسوم خود پایبندیم. چون آن سال در اعتصاب بودیم شرایط فرق میکرد اما در سالهای بعد با برنامه ریزی خاص و قرار دادن نگهبان این کار را انجام میدادیم و شور و هیجان خاصی را در بین خود ایجاد کرده بودیم.
در عاشورای سال ۶۷ برخوردی با عراقی ها اتفاق افتاد و عقید علی فرمانده اردوگاه دستور داد تا بچهها را به شدت زدند و ۴۰ نفر از بچههای اردوگاه را به زندان بردند. آن شب وارد آسایشگاه ۶ که من آنجا بودم، شدند. ما یکی از مداحان معروف اردوگاه به نام «جواد قندی» را مخفیانه به آسایشگاه ۶ آورده بودیم تا مراسم عزادری را برگزار کنیم. سربازی به نام «حسین» از قبل این مداح را شناسایی کرده بود.
در آن شب چند نفر را منجمله خودم را برای زدن انتخاب کردند و پیراهن ما را بیرون آوردند. شروع کردند یک به یک را می زدند. با مشت به فک بچهها میزدند. یک نفر مانده بود که به من برسند که فرمانده اردوگاه گفت: «بس کنید.» همه چیز داشت تمام میشد که به یک باره چشم حسین سرباز عراقی به جواد قندی افتاد و خطاب به فرماده اردوگاه گفت :«سیدی هذا بلبل خمینی» سربازان همه را رها کردند و پیراهن و زیر پوش جواد را از تنش بیرون آوردند و رویش آب ریختند و با کابل به جانش افتادند. کابل گاهی دور کمر جواد میپیچید تمام بدنش را زخمی کرده بود. کابل بر بدن خیس بیشتر اثر میکند. وقتی که بدن جواد به شدت زخمی و خون آلود شد، او را رها کردند و رفتند. درواقع جواد جان ما را نجات داد.
ایسنا
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.