نجات دختر جوان از فرجامی تلخ!
ساعت 24-دختر 15 ساله ای که به پیشنهاد مادرش وارد دایره مددکاری اجتماعی کلانتری شده بود ؛ درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی توضیحاتی ارائه داد.همواره فکر می کردم مادرم بیش از اندازه مرا کنترل می کند و آبرویم را نزد دوستانم برده است. مدام با پرخاشگری اعتراض می کردم و فریاد می زدم «من 15 سال دارم و خودم می توانم برای آینده ام تصمیم بگیرم. می خواهم با پسری که دوستم دارد ارتباط داشته باشم!» اما زمانی فهمیدم فریب محبت های دروغین و هوس آلود «عرفان» را خورده ام که...
چرا که همواره رفتاری غیرطبیعی داشت و با مادرم به مشاجره و درگیری می پرداخت. وقتی خمار می شد حتی از به کار بردن الفاظ رکیک یا شکستن ظروف ابایی نداشت به گونه ای که نمی توانستیم با هیچ کس ارتباط داشته باشیم بچه های فامیل مرا «بچه گدا» خطاب می کردند و همسایه ها به خاطر عربده کشی های پدرم و فحاشی های زشت او ناراضی بودند. رفتارهای پرخاشگرانه پدرم به جایی رسید که یک بار قصد داشت مرا به خاطر یک خطای کودکانه با سیم تلفن خفه کند که مادرم وحشت زده سر رسید و نجاتم داد. با وجود این باز هم پدرم بود، او را دوست د اشتم. خلاصه 9 ساله بودم که پدرم دستگیر و زندانی شد. چند ماه بعد هم مادرم از او طلاق گرفت و من زندگی جدیدی را در خانه پدربزرگم آغاز کردم. وقتی پدرم از زندان آزاد شد چند بار به منزل پدربزرگم آمد او با سر و صدا و فحاشی شیشه های پنجرهها را شکست اما مادرم پولی به او نداد و با پلیس تماس گرفت. مادرم برای تامین هزینه های زندگی در بیرون از منزل کار می کرد و من دوست نداشتم دیگر به مدرسه بروم چرا که برخی از بچه های مدرسه مرا مسخره میکردند. آن ها مرا به یکدیگر نشان می دادند و می گفتند پدرش معتاد کارتن خواب است.
از شدت شرم و خجالت همواره سعی می کردم خودم را از دید دیگران پنهان کنم تا این که سال گذشته مادرم با مردی به نام «آبتین» ازدواج کرد. اگرچه ناپدری ام بسیار مهربان است اما باز هم نمی تواند جای پدرم را در زندگی پر کند در این میان توجه مادرم نیز به من کمتر شد و من در جست وجوی ذره ای محبت با «فریده» آشنا شدم. اگرچه هنوز یک ماه بیشتر از این آشنایی نمی گذرد اما او را بهترین دوست خودم می دانم چرا که پدر معتادش آن ها را رها کرده و زندگی شبیه من دارد. او با مادر و خواهرش زندگی می کند و اوضاع اقتصادی خوبی ندارد. «فریده» با پسر جوانی به نام «فرشاد» ارتباط عاشقانه دارد تا روزی با او ازدواج کند! به همین خاطر فرشاد نیز گاهی مبالغی پول به فریده می دهد تا برای خودش خرج کند. در این میان فریده مرا با دوست فرشاد آشنا کرد تا با هم ازدواج کنیم. من هم که محبت و مهربانی های عرفان را دیدم با همه وجودم عاشقش شدم اما مادرم به بهانه شیوع کرونا مرا در خانه زندانی می کند تا نتوانم با عرفان معاشرت کنم. او نصیحتم می کند که این عشق های خیابانی فقط برای رسیدن به خواسته های هوس آلود است و ... در این هنگام کارشناس باتجربه کلانتری که با دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) رسیدگی به این پرونده را به عهده دارد در یک تماس تلفنی با عرفان و در حالی که دختر نوجوان صدایش را می شنید از او خواست تا برای ازدواج با «سعیده» نظر خود را بگوید ولی در کمال ناباوری پاسخ شنید که هیچ گاه قصد ازدواج با چنین دختری را ندارد و تنها برای یک معاشرت اجتماعی او را پذیرفته است و ...
شایان ذکر است، در حالی که مشاور کلانتری، پرونده های متعددی از فرجام تلخ و هولناک عشق های خیابانی را در مقابل دختر نوجوان گشوده بود او با عذرخواهی از مادرش به دنبال تصمیمی برای ازدواج عاقلانه از کلانتری بیرون رفت و ...
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.