نگاهی به نمایش «گرگاسها» به کارگردانی حمیدرضا نعیمی
گریز از سیاست ممکن نیست
ساعت 24-با نگاهی به مسیر تولید اثر حمیدرضا نعیمی میتوان به خوبی دریافت او نگاه مثبتی به امر سیاسی ندارد. برای او سیاستمداران چهرههای خاکستری مایل به سیاهند که در نهایت به حضیض کشیده میشوند.
به هر حال، ضدیت با سیاست خودش نوعی سیاست است. به عبارتی برای ما گریزی از سیاست وجود ندارد. بیسیاستی صرفا در تضاد بودن با نوعی از سیاست است؛ چراکه سیاست امری متکثر است و هر رفتار ما در مقابله با بخشی از آن هم سیاست تعریف میشود. به نظر میرسد نعیمی نیز این موضوع را به خوبی درک میکند. او یک سیاست شخصی در آثارش در پیش گرفته است و آن هم سیاستی که تاب تعقل را ندارد و با نوعی فردیت منفعتطلبانه همراهی میکند. جامعهای که در آن شخصی به سبب دسترسی به منابع خاص، منافع خود را تامین میکند و برایش تبعات کنشهایش اهمیتی ندارد. بدون شک مهمترین نمایش حمیدرضا نعیمی در مقابله با چنین سیاستی «سقراط» است. «سقراط» نعیمی- در نگاه این نویسنده و کارگردان - متضاد رویه منفعتطلبانه است. سقراط مردی است متفکر که نمیتواند کنشهایش را بر پایه نفع شخصی پایهریزی کند. تقابل او و همسرش در اجرای نعیمی یا تلاش شاگردانش برای پذیرفتن خطایی که مرتکب نشده است، دلالت بر این موضوع دارد. روایتی که با کمدی آغاز شده بود، با تراژدی به پایان میرسد، با آن قوطیهای نوشابهای که به جای باران میبارند تا وضعیت جهان پسامدرن، فرو رفته در مصرف و تبلیغ را بازنمایی کند.
اما ماجرای نمایش اخیر نعیمی کمی متفاوت است. «گرگاسها یا روز به خیر آقای وزیر» به دو جهت فاصله گرفتن نعیمی از جهانبینی سابق خویش است. او که روزگاری خودش را در جامه مولف، در تجسد سقراط بازنمایی میکرد، این بار خود مولفش را حذف کرده است. نمایش او دیگر آن قهرمان راوی را ندارد که اودیسهوار در جهان میچرخد تا حقیقت را بیابد. این بار همه چیز در بازنمایی جامعه خلاصه شده است و راوی/قهرمان نمایش هم نقطه عطفی است برای نعیمی، قهرمانی که شریک دزد است و رفیق قافله. این نخستین فاصلهگیری نعیمی از رویه سابق است. دومین تغییر ایستادگی صرف در ساحت کمدی است. او دیگر تمایلی به بازتولید تراژدی در پایان نمایش ندارد، قرار نیست با پایانی شکوهمند ما را شوکه یا آنکه پیامی کوبنده به سویمان شلیک کند. حتی در دل نمایش چندان از آن دیالوگنویسیها پرطمطراق نعیمی خبری نیست، نقطه قوت نوشتاری او که در «سقراط» یا «کالون و قیام کاستلیون» برجستهاند.
نعیمی به سوی فارس رفته است، گونهای نمایشی که هدفش برجستهسازی رذایل و ضعفهای اخلاقی است. آدمهایش به صورت تیپیکال، بخشی از حافظه جمعی ما به حساب میآیند. رفتارشان قابل پیشبینی است و حتی بازنمایی از خواستهها و کردههای مایند. آنان نه سفیدند و نه سیاه. حتی خاکستری هم نیستند. آنان مضحکند. رفتارشان در برابر هر چیزی با ضعف همراه است. آنان در برابر پول، زن (یا مرد)، قدرت و جاودانگی دست و پایشان شل میشود و وا میدهند.
«گرگاسها» در چنین موقعیتی قرار دارد. یک وزیر جوان با فساد مالی عظیم در دستگاه دولتی روبهرو میشود و تلاش میکند دست فاسدان را برملا کند؛ اما دریغ آنکه او خودش فاسد باکلاستری است. در چنین وضعیتی شما قرار نیست چیز عظیمی ببینید، جهان آدمهای کوتوله (شخصیت نمایشهای فارس اساسا فاقد ژرفای آثار تراژدیاند) همه چیز را خرد میکند. دنیایی که نعیمی میآفریند، افولی است هم در تصویر و هم در اجرا. فقدان شخصیتی عظیم، صحنه را هم کوچک میکند.
در جهان کرونازدهای که «گرگاسها» در آن روی صحنه میرود، نعیمی در مقام مولفبودگی از صحنه خارج میشود و اجازه میدهد تئاتر نقش رسانه را ایفا کند. حالا کوتولههای سیاسی - سیاستی که نعیمی علیه آن است - خودشان را برملا میکنند و شما به ریششان میخندید. نمایش بدون شک در وضعیت امروز اثری مفرح به حساب میآید و نعیمی همانند همیشه توانسته ریتم و ضرباهنگ اثر را حفظ کند و با کمکگیری از کنشها و موسیقی، مخاطب را برای دقایقی آسوده کند؛ اما در فارس دیگر آن نیش تند نهایی وجود ندارد. شاید حتی همدلی هم برانگیزد. جایی که وزیر جوان هزینه اختلاسش را راهی سوییس میکند تا از گزند قربانیانش در امان باشد و مخاطب شاید با خودش بگوید: «منم بودم همین کار رو میکردم.»
مشکل نمایش شاید همین جا رقم بخورد. همذاتپنداری احتمالی مخاطب با شخصیت اصلی، جایی که او مدام فساد حاکم بر سیستم دولتی را برآمده از جامعه میداند. در نمایش بارها گفته میشود فساد به فرهنگ عمومی بدل شده است. دزدی و رشوه امری ساده شدهاند و دیگر مذمومبودگی خود را از دست دادهاند. این جملات برای ما هم آشناست. جامعه ما از درون فاسد شده است. مردم از جیب هم میزنند و بیمسوولیتی خود بدل به یک ارزش شده است. فارس بدون شک کارکردی بازتابی دارد و علاجی ارایه نمیدهد؛ اما بیشتر فارسها پایانی خوشایند دارند. شخصیتهای بد به سزای اعمالشان میرسند؛ اما وزیر جوان با گریز از مرزهایش، گویی بدل به آرزوی عمومی میشود. تمایل به هجرت در میان ایرانیان، آن هم با دست پر، خیالی است شیرین که شاید پایان «گرگاسها»، همچون فیلم بالیوودی، او را اقناع و ارضا کند.
حالا حذف قهرمان آگاه - چه سفید/چه سیاه- میان مخاطب و اثر فاصلهای ایجاد نمیکند. شاید نعیمی نسبت به مخاطب خودش هم بدبین شده است، هر چند متن این نمایش سالها پیش نوشته و پیشتر هم اجرا شده است؛ اما گویی نمایش در عین سادگی، تقابلی است با جامعه، یعنی همان جایی که سیاست مذموم نعیمی را میآفریند؛ چیزی که در آثار پیشینش چندان مشهود نبوده است.
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.